کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخر
لغتنامه دهخدا
بخر. [ ب َ ] (ع مص ) بخار برآوردن دیگ . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).- بنات بخر ؛ بنات بحر. ابرهای سپید تنک که اول تابستان آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به بحر و بنات بحر شود.
-
بخر
لغتنامه دهخدا
بخر. [ ب َ خ َ ] (ع اِمص ) گندگی دهان و جز آن . (منتهی الارب ). گندگی دهان و جز آن که بفارسی بیاستو و پیاستو و غشاک گویند. (ناظم الاطباء).
-
بخر
لغتنامه دهخدا
بخر. [ ب َ خ َ ] (ع مص ) گَنده دهن گردیدن و بدبو شدن دهان . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
بخر
لغتنامه دهخدا
بخر. [ ب َ خ ِ ] (ع ص ، اِ) بوی تند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گند دهن و هرچیزی که رایحه ٔ آن تند باشد. (فرهنگ نظام ) (مهذب الاسماء).
-
بخر
لغتنامه دهخدا
بخر. [ ب ِ خ َ ] (ص مرکب ) خریدار. طالب . خرنده . در تداول عامه گویند: تو بِخَرِ این خانه نیستی .
-
واژههای مشابه
-
بنات بخر
لغتنامه دهخدا
بنات بخر. [ ب َ ت ُ ب َ ](ع اِ مرکب ) رجوع به بنات المخر و بنات البحر شود.
-
جستوجو در متن
-
گنده دم
لغتنامه دهخدا
گنده دم . [ گ َ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) بَخِر. آنکه دهان او بوی بد دهد.
-
اسکنج
لغتنامه دهخدا
اسکنج . [ اُ ک ُ ] (اِ) بوی دهن را گویند و بعربی بخر خوانند. (برهان ). سکنج .
-
سکنج
لغتنامه دهخدا
سکنج . [ س ُ ک ُ ] (اِ) گندیدگی دهن و بوی دهان و به عربی بَخَر خوانند. (غیاث ) (برهان ) (آنندراج ). || (ص ) شخصی را نیز گویند که بوی دهان داشته باشد. (برهان ) .
-
بنات البحر
لغتنامه دهخدا
بنات البحر. [ ب َ تُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) ابرهای سپید و نیک . بنات بخر با خاء معجمه بهمین معنی است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
عشوه خر
لغتنامه دهخدا
عشوه خر. [ ع ِش ْ وَ / وِ خ َ ] (نف مرکب ) خریدار عشوه . طالب عشوه . و رجوع به عشوه خریدن شود : گر دهد خصم خواب خرگوشت مصلحت را بخر که عشوه خر است .انوری .
-
مستجار
لغتنامه دهخدا
مستجار. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استجارة. || آنکه طلب امن از او کنند. (غیاث ). پناه . پناهگیر : سوی خود کن این خفاشان را مطارزین خفاشیشان بخر ای مستجار. مولوی (مثنوی ).رجوع به استجارة شود.
-
الجار ثم الدار
لغتنامه دهخدا
الجار ثم الدار. [ اَ رُ ث ُم ْ مَدْ دا ] (ع جمله ٔ اسمیه ) (مثل ) نخست همسایه را بشناس سپس خانه بخر. نظیرالرفیق ثم الطریق . رجوع به مجمع الامثال شود.