کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخاک رساندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخاک رساندن
لغتنامه دهخدا
بخاک رساندن . [ ب ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) (...پشت کسی را) به زمین زدن . حریف را در کشتی بخاک افگندن . || به خاک افگندن . || به کنایه دشمن را تسلیم کردن : ارغام ؛ بخاک رساندن بینی . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
بخاک افتادن
لغتنامه دهخدا
بخاک افتادن . [ ب ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) پیشانی به خاک مالیدن . به زمین افتادن . || تعظیم و تکریم کردن . اظهار عبودیت کردن . تسلیم شدن . سجده کردن . کرنش کردن .
-
بخاک افکندن
لغتنامه دهخدا
بخاک افکندن . [ ب ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خاک انداختن . به زمین زدن : اگر ز مردم هشیاری ای نصیحت گوی سخن بخاک میفکن چرا که من مستم . حافظ.رجوع به خاک افگندن شود.
-
بخاک افگندن
لغتنامه دهخدا
بخاک افگندن . [ ب ِ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب )به خاک انداختن . در خاک مالیدن . پست کردن . به زمین زدن . || کنایه از مظلوم و خوار و تسلیم کردن و به خواری و زاری افگندن . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ).- بخاک افگنده ؛ مظلوم . بخاک افتاده .
-
بخاک انداختن
لغتنامه دهخدا
بخاک انداختن . [ ب ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) به زمین زدن . خواباندن به خاک . به خاک افکندن .
-
بخاک بردن
لغتنامه دهخدا
بخاک بردن . [ ب ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) در خاک بردن . به گور بردن . (آنندراج ). بخاک سپردن . دفن کردن مرده . (ناظم الاطباء).
-
بخاک رفتن
لغتنامه دهخدا
بخاک رفتن . [ ب ِ رَ ت َ ](مص مرکب ) دفن شدن . (آنندراج ). به گور سپرده شدن .
-
بخاک سپردن
لغتنامه دهخدا
بخاک سپردن . [ ب ِ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) پنهان کردن در خاک . زیر خاک نهفتن . || به گور سپردن . خاک کردن کسی را پس از مرگ . دفن کردن مرده . (ناظم الاطباء). مدفون ساختن . چال کردن . به قبر گذاشتن .
-
بخاک نشاندن
لغتنامه دهخدا
بخاک نشاندن . [ ب ِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) ذلیل کردن . خوار و حقیر کردن . (ناظم الاطباء).- بخاک راه نشاندن ؛ خوار و پست کردن : مرا و سرو چمن را بخاک راه نشاندزمانه تا قصب زرکش قبای تو بست . حافظ.- بخاک و خون نشاندن ؛ زخم زدن و به خاک افکندن دشمن را چن...
-
بخاک وضو کردن
لغتنامه دهخدا
بخاک وضو کردن . [ ب ِ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب )تیمم . دست درخاک زدن و به پیشانی مالیدن تیمم را.
-
بخاک هلاک افتادن
لغتنامه دهخدا
بخاک هلاک افتادن . [ ب ِ ک ِ هََ اُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کشته شدن . به قتل رسیدن . || واماندن . (یادداشت مؤلف ).
-
بخاک برابر کردن
لغتنامه دهخدا
بخاک برابر کردن . [ ب ِ ب َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیست و نابود کردن . خراب ساختن . (آنندراج ). همسان کردن با خاک . با خاک یکسان و هم ارزش ساختن : چو سرو ناز تو مشکین لباس در بر کردمرا چو سایه به خاک سیه برابر کرد.ساحری .
-
جستوجو در متن
-
خاک
لغتنامه دهخدا
خاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر بترتیب زیر است : ابتداء کره ٔخاک است بر رو...