کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بحیر
لغتنامه دهخدا
بحیر. [ ب َ ] (اِخ ) بحیربن ورقاء صریمی از قبیله ٔ تمیم و از شجعان عرب در عصر اموی بودو با امیةبن عبداﷲ حاکم خراسان همراهی داشت و با مهلب در جنگهایش شرکت میکرد و صعصعةبن حرب او را در خراسان بکشت (81 هَ . ق .). (از اعلام زرکلی ج 1 ص 139).
-
بحیر
لغتنامه دهخدا
بحیر. [ ب ُ ح َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر بحر.دریای کوچک . (از معجم البلدان ). در تصغیر بحر، بحیرکمتر استعمال کنند. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) نام مردی . بحیر اسدی . ابن عیینه از او روایت کرده است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || کوهی است در تهامه . (منت...
-
بحیر
لغتنامه دهخدا
بحیر.[ ب َ ] (ع ص ، اِ) مبتلی به بیماری سل . مسلول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) نام چهارتابعی و چهار صحابی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نام کوهی است . (از معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
بهیر
لغتنامه دهخدا
بهیر. [ ب َ ] (اِ) ثمر درختی در هند که در دباغی و صباغی بکارمی برند. (ناظم الاطباء). ثمر هلیله . هلیلج . حلیله .
-
بهیر
لغتنامه دهخدا
بهیر. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) زن کلان سرین که وی را در رفتن دمه برافتد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). آنکه ازگرانی بار تاسه و دمه بر وی افتد. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن بُحَیر تابعی است . (از منتهی الارب ).
-
بحیری
لغتنامه دهخدا
بحیری . [ ب ُ ح َ ] (ص نسبی منسوب به بُحَیر) جد خاندانی است .
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) مولی بنی امیه . تابعی است . او از ابی الدّرداء و از او عبداﷲبن بحیر روایت کند.
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بحیر مکنی به ابوعقرب . (از الاصابه قسم اول جزء ثانی ص 86). رجوع به خویلدبن خالدبن بجیر و الاصابه ج 1 قسم اول جزء ثانی ص 144 شود.
-
قاص صنعانی
لغتنامه دهخدا
قاص صنعانی . [ قاص ْ ص ِ ص َ ] (اِخ ) عبداﷲبن بحیر، مکنی به ابووائل . و این عبداﷲبن بحیربن ریان که مردی ثقه است ، نیست . صاحب ترجمه از عروةبن محمدبن عطیه و عبدالرحمن بن یزید صنعانی عجائبی را نقل کند که گویا معمول به بوده است . احتجاج به منقولات او جا...
-
بحیره
لغتنامه دهخدا
بحیره . [ ب ُ ح َ رَ ] (ع اِ مصغر) تصغیر بَحرَة وبحره سرزمین و شهر است . (از معجم البلدان ). بحیره تصغیر بحر نیست هرچند بحیر مصغر آن است اما به هرحال مراد از سرزمین وسیعی است که در آن آب جمع شده ولی متصل به دریای بزرگ نباشد و میتواند آب آن شیرین یا ش...
-
باسل
لغتنامه دهخدا
باسل . [ س ِ ] (اِخ ) ابن ضبة وضبةبن ادبن بن طابخةبن الیاس را سه فرزند بود: سعد وسُعَید و باسل . سعید به قتل رسید و جانشینی نداشت واما باسل به سرزمین دیلم پناه برد و در آنجا با زنی از مردم عجم ازدواج کرد و مردم دیلم از نسل اویند وگفته میشود که باسل ب...
-
یلیل
لغتنامه دهخدا
یلیل . [ ی َل ْ ی َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک وادی صفراء. (منتهی الارب ). موضعی در حوالی مدینه . (دمشقی ). قریه ای است در نزدیکی وادی الصفراء از اعمال مدینه . در اینجا چشمه ٔ بزرگی است که از درون ریگستانی درآید و خیلی پرآب می باشد. به سوی دریا جاری گر...