کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحر و کان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هفت بحر
لغتنامه دهخدا
هفت بحر. [ هََ ب َ] (اِ مرکب ) هفت دریا. (یادداشت مؤلف ) : یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبرکز آب هفت بحر به یک روی تر شوی .حافظ.
-
بحر اصول
لغتنامه دهخدا
بحر اصول . [ ب َ رِ اُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بحر نغمه . وزن نغمه که در عرف هند تال گویند چنانچه بحر شعر وزن شعر به اصطلاح عروضیان . (آنندراج ).
-
بحر روان
لغتنامه دهخدا
بحر روان . [ ب َ رِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دریای رونده . || عبارت از کشتی است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
بهروکان
لغتنامه دهخدا
بهروکان . [ ] (اِخ ) شهرکی است به کرمان و از وی نیل و زبره و نیشکر خیزد... (از حدود العالم چ دانشگاه ص 127).
-
جستوجو در متن
-
کان
لغتنامه دهخدا
کان . (اِ) معدن . (از برهان ) (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (شعوری ج 2 ص 252). آنجایی از زیرزمین که از آن فلزات و شبه فلزات استخراج میکنند و آنجای از کوه که از آن سنگ برمیدارند. (ناظم الاطباء). جای بودن وپیدا شدن چیزهایی که به محض صنع الهی بوجود آمده ...
-
پهن چشم
لغتنامه دهخدا
پهن چشم . [ پ َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) دارای چشمی پهن . || شوخ و بیحیا. (غیاث ) (آنندراج ) : بحر و کان با تو حرف جود زدندپهن چشم این و آن دریده دهان .ظهوری .
-
اسیون
لغتنامه دهخدا
اسیون . [ ] (اِخ ) ابن اثیر در ذکر اخبار اردشیربن بابک گوید: و کان فی سواحل بحر فارس ملک اسمه اسیون یعظم ، فسار الیه اردشیر فقتله و قتل من معه و استخرج له اموالاً عظیمة. (کامل ابن اثیر چ مصر ج 1 ص 167).
-
دست فال
لغتنامه دهخدا
دست فال . [ دَ ] (اِ مرکب ) دست لاف . آغاز وابتدای سودا، یعنی سودای اولی باشد که اصناف و اهل حرفت کنند. (برهان ). سودای اول . (آنندراج ). دشت . دشت که دهند. سفته . (یادداشت مرحوم دهخدا) : دست فالی که جود او کرده گرد از بحر و کان برآورده . معروفی بلخی...
-
خون دل به ناخن رسیدن
لغتنامه دهخدا
خون دل به ناخن رسیدن . [ ن ِ دِ ب ِ خ ُ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) گریه کردن بسیار و سینه خراشیدن . (از انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) : بناخن رسد خون دل بحر و کان راکه هر معدنش معن و نعمان نماید.خاقانی (از انجمن آرای ناصری ).
-
عطاده
لغتنامه دهخدا
عطاده . [ ع َ دِه ْ ] (نف مرکب ) عطادهنده . بخشنده ٔ عطا : از عطای کف عطاده تویک جهان شاکرند و تو مشکور. سوزنی .بجای کف سخاگسترو عطاده اوسحاب سفله بود کان بخیل و بحر لئیم . سوزنی .پیش کف عطاده تو محیطهمچو پیش محیط جوی رود.سوزنی .
-
گوشت پاره
لغتنامه دهخدا
گوشت پاره . [ رَ/ رِ ] (اِ مرکب ) پاره ای از گوشت . (ناظم الاطباء). پارچه ٔ گوشت . بِضْعة. (منتهی الارب ). شِنْشِنة. (المنجد) (ناظم الاطباء). مُضغة. (منتهی الارب ) : گوشت پاره ی آدمی از زور جان میشکافد کوه را با بحر و کان . مولوی .|| مغز و هسته . (نا...
-
از آن کجا
لغتنامه دهخدا
از آن کجا. [ اَ ک ُ ] (حرف ربط مرکب ) از آنکه . بعلت آنکه . بجهت آنکه . از برای آنکه : تنم خمیده چو ذالست از آن کجا زلفت بدال ماند و خالت چو نقطه بر سر ذال . معزی .در و یاقوت من از همت و جود تو سزدزان کجا همت و جود تو چو بحر است و چو کان .؟ (از آنندر...
-
سیخگاه
لغتنامه دهخدا
سیخگاه . (اِ مرکب ) جایی از اندام ستور که چون بر آن سیخک زنند تند رود : کلکت که ز نوک او چکد بحرخوش یافته سیخگاه کان را. نورالدین ظهوری (از آنندراج ).مراد آن است که کسی بداند که به چیزی شخصی را از جا میتوان درآورد و آن شخص به چه چیز از جا درمیاید. (ب...