کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بحری
لغتنامه دهخدا
بحری . [ ب َ ] (اِخ ) (ممالیک ...) ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند و اولین ایشان شجرةالدر زوجه ٔ الملک الصالح است و ممالیک پس از او رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه ا...
-
بحری
لغتنامه دهخدا
بحری . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بحر. (انساب سمعانی ). دریائی . (لغات مصوبه فرهنگستان ) (ناظم الاطباء). مقابل بری ، که دریائی باشد. که از دریا به دست آید. که در دریا زید : بحر و بر هر دو زیر فرمانش بری و بحری آفرین خوانش . نظامی . || منسوب به بحرین ...
-
واژههای مشابه
-
علی بحری
لغتنامه دهخدا
علی بحری . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بحری مصری مالکی ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن . از قضات قرن نهم هجری . رجوع به علی مصری شود.
-
علی بحری
لغتنامه دهخدا
علی بحری . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن ایبک ترکمانی صالحی ، ملقّب به نورالدین و منصور. دومین از ممالیک بحری مصر و شام بود. وی در سال 645 هَ . ق . متولد شد و چون در سال 656 هَ .ق . پدرش الملک المعز آیبک به قتل رسید وی را با وجود صغر سن به پادشاهی برگزی...
-
علی بحری
لغتنامه دهخدا
علی بحری . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) منصور. از ممالک بحری . رجوع به علاءالدین بحری شود.
-
طین بحری
لغتنامه دهخدا
طین بحری . [ ن ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طین مختوم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
-
گل بحری
لغتنامه دهخدا
گل بحری . [ گ ُ ل ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از گل سرخ مثل شنجرف و ظاهراً از دریا آرند. (آنندراج ) : دور از تو بس که زمزمه سنج مصیبتم از موج گریه شد گل بحری غبار ما.شفیع اثر (از آنندراج ).
-
گاو بحری
لغتنامه دهخدا
گاو بحری . [ وِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پستاندار عظیم دریائی شبیه وال که از آن عنبر خیزد. گاو عنبرده . گاوی که در دریا زندگی کند : نگویی گاو بحری را چرا تب خاله شد عنبرگیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. ناصرخسرو.در بعض مآخذ آن را قاطوس و قیطوس...
-
کوکب بحری
لغتنامه دهخدا
کوکب بحری . [ ک َ / کُو ک َ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به ستاره ٔ دریایی شود.
-
عقرب بحری
لغتنامه دهخدا
عقرب بحری . [ ع َ رَ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کژدم دریائی است و آن ماهیی است که بر سر وی خاری بود که بدان بزند و بگزد، و به هندی سینگی مچهلی نامیده میشود. (از الفاظ الادویه ). ماهی صدفی خاردار است و سرش بزرگ و خالی سفید بر آن رسته و نیش آن حی...
-
علاءالدین بحری
لغتنامه دهخدا
علاءالدین بحری . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ب َ ] (اِخ ) علی منصور. بیست وهفتمین تن از ممالیک بحری که از 778 تا 783 هَ . ق . حکومت کرد. (طبقات سلاطین اسلام ص 72).
-
علاءالدین بحری
لغتنامه دهخدا
علاءالدین بحری . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ب َ ] (اِخ ) قوجوق اشرف . هفدهمین تن از ممالیک بحری است که در سال 742 هَ . ق . به حکومت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 71).
-
تابین بحری
لغتنامه دهخدا
تابین بحری . [ ن ِ ب َ ] (اِ مرکب ) فرد سرباز نیروی دریایی . فرهنگستان ایران در مقابل این کلمه لغت «ناوی » را پذیرفته است .
-
حجر بحری
لغتنامه دهخدا
حجر بحری . [ ح َ ج َ رِ ب َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ابن البیطار گوید: قال الغافقی هو حجرٌ یوجد فی ارض المغرب ترمی به امواج البحر کثیراً و هو علی شکل الفلک التی تغزل فیها النساء. مجوف علیه حب ناتی من اسفله الی اعلاه . ان شرب منه وزن دانق و هو عشر شعی...