کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بجا آوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بجا آوردن
لغتنامه دهخدا
بجا آوردن . [ ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) انجام دادن . گزاردن . امتثال . به فعل آوردن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). اجرا کردن : همی چرخ رازیر پا آورم به هر رزم مردی بجا آورم . فردوسی .چو عهدی با کسی کردی بجا آرکه ایمانست عهد از دست مگذار. ناصرخسرو.اگر...
-
واژههای مشابه
-
بجا آمدن
لغتنامه دهخدا
بجا آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) برآورده شدن . برآمدن . || قرارگرفتن . آرام یافتن . بر جای قرار یافتن : بجاآمدند آن سپاه مهان شدند آفرین خوان به شاه جهان .فردوسی .و رجوع به جا و بجای آمدن شود.
-
بجا افتادن
لغتنامه دهخدا
بجا افتادن . [ ب ِ اُ دَ ] (مص مرکب )در جای خود افتادن . بموضع اول باز شدن : در هوای گلشنی صد ره چو مرغ بسته بال کرده ام آهنگ پرواز و بجا افتاده ام . وحشی .- به جا افتادن عضو ؛ جبر عضو شکسته . بهبود یافتن استخوانی که از بند در رفته باشد. بصورت اولیه ...
-
بجا گذاشتن
لغتنامه دهخدا
بجا گذاشتن . [ ب ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بر جای نهادن . باقی گذاشتن . باقی نهادن . گذاشتن و رفتن . بجا ماندن . (آنندراج ). بر جای نهادن : فرهاد رفت و کوه ملامت بجا گذاشت کار تمام ناشده در پیش ما گذاشت . بابافغانی .و رجوع به «جا» و رجوع به گذاشتن شود.
-
بجا ماندن
لغتنامه دهخدا
بجا ماندن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) بجای ماندن . باقی ماندن . (آنندراج ) : اگر زیرکی با گلی خوبگیرکه باشد بجا ماندنش ناگزیر. نظامی .دلربایانه دگر بر سر ناز آمده ای از دل ما چه بجا مانده که بازآمده ای . صائب .باز ما را جان به استقبال هجران میرودتن بجا م...
-
جستوجو در متن
-
واجب الادا
لغتنامه دهخدا
واجب الادا. [ ج ِ بُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ) حقی که بجا آوردن آن لازم بود. (ناظم الاطباء).
-
واجب الامتثال
لغتنامه دهخدا
واجب الامتثال . [ ج ِ بُل ْ اِ ت ِ ] (ع ص مرکب ) فرمانی که بجا آوردن آن فرض و لازم باشد. (ناظم الاطباء).
-
واجب القضا
لغتنامه دهخدا
واجب القضا. [ ج ِ بُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) کاری که از کسی فوت شده و بجا آوردن آن لازم است . (ناظم الاطباء).
-
احتذاء
لغتنامه دهخدا
احتذاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نعل در پای کردن . نعلین در پای کردن . || پیروی کردن . || بجا آوردن حکم : احتذی مثاله ؛ بر نهاد وی کار کرد. || بکسی پی بردن .
-
عمور
لغتنامه دهخدا
عمور. [ ع ُ ] (ع مص ) لازم گرفتن شخص ، مال یا منزل خود را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَمارة. رجوع به عمارة شود. || پرستیدن پروردگار خود را و روزه داشتن . || بجا آوردن و خواندن نماز. گویند: عمر رکعتین ؛ یعنی دورکعت نماز خواند. || زیارت کردن...
-
الحاء
لغتنامه دهخدا
الحاء. [ اِ ] (ع مص ) آوردن چیزی که بر آن ملامت کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بجا آوردن عملی که بر آن سرزنش کنند. (از المنجد) (اقرب الموارد). || نزدیک رسیدن چوب به برکندن پوست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرارسیدن هنگام آنکه پوست چوب را بکنند. (از...
-
خل گیری کردن
لغتنامه دهخدا
خل گیری کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کارهای اشخاص خل را بجا آوردن . اعمال اشخاص خل را انجام دادن . دیوانگی کردن . خلبازی درآوردن . (از یادداشت بخط مؤلف ).
-
گزاشتن
لغتنامه دهخدا
گزاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) بجا آوردن .ادا کردن . رجوع به گذاردن و گذاشتن و گزاردن شود.- گزاشته آمدن ؛ متروک ماندن : و بنده را آن خوشتر آید که امروز بر راه وی رفته آید و گزاشته نیاید. (تاریخ بیهقی ).