کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بثور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بثور
لغتنامه دهخدا
بثور. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بثرة و بثر. (منتهی الارب ). رجوع به بثر و بثرة شود. در نزد اطباء اورام کوچکی است و برخی از آن دموی است مثل شری و بعضی صفراوی است مثل غلة و جمرة و نوعی سوداوی مثل جرب و میخچه و بعضی بلغمی مثل شعرای بلغمی و برخی مائی مثل نفاطات...
-
بثور
لغتنامه دهخدا
بثور. [ ب ُ ] (ع مص ) چیزی از تن برجستن . (مصادرزوزنی ). آبله ریزه برآوردن . (آنندراج ). جوش زدن اندام . دمیدگی روی اندام . و رجوع به بَثر و بثرة شود.
-
واژههای همآوا
-
بسور
لغتنامه دهخدا
بسور. [ ] (اِخ ) وادیی است که در جنوب یهودیه واقع شده و داود با چهارصد نفر از بستگان خود از آنجا عبور کرد. (سفر اول سموئیل 30:9 - 21) و همان مکانی می باشد که آن را وادی شریع گویند. (قاموس کتاب مقدس ).
-
بسور
لغتنامه دهخدا
بسور. [ ب َ ] (ع ص ) تیز و ترش و ترش رو و بداخم . (ناظم الاطباء) .
-
بسور
لغتنامه دهخدا
بسور. [ ب َ ](ع اِ) شیر که اسد باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر بیشه . (ناظم الاطباء). اسد به علت عبوس و قهر آن .
-
بسور
لغتنامه دهخدا
بسور. [ ب ُ ] (ع مص ) شتابی کردن و بیش ازوقت گرفتن . || غلبه نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ترش رو گردیدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (اقرب الموارد). روی ترش کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 26).
-
بسور
لغتنامه دهخدا
بسور. [ ب ُ / ب َ ] (اِ) بسول . پشول . بشور. یشور. نفرین و دعای بد را گویند. (برهان ) (از جهانگیری ) (ناظم الاطباء). دعای بد باشد و آن را نفرین گویند. (سروری ). دعای بد و نفرین . بسولیده و بسوریده ، نفرین کرده ، و بعضی ببای فارسی و شین معجمه گفته اند...
-
بصور
لغتنامه دهخدا
بصور. [ ] (اِخ ) پدر بلعام بود که درعهد عتیق بعور خوانده شده . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
جستوجو در متن
-
بثر
لغتنامه دهخدا
بثر. [ ب َ ] (ع مص ) آبله ٔ ریزه برآوردن روی کسی : بثر وجهه بثراً. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بُثور. (منتهی الارب ).
-
کون خرما
لغتنامه دهخدا
کون خرما. [ ن ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فلس گونه ای که بر بن میوه ٔ خرما باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جوش خرد بربدن . قسمی از بثور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
لبنیة
لغتنامه دهخدا
لبنیة. [ ل َ ب َ نی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث لبنی . منسوب به لبن . شیری . ج ، لبنیات .- بثور لبنیه ؛ نوعی از بثره بر ظاهر تن آدمی .
-
بثر
لغتنامه دهخدا
بثر. [ ب َ ث ِ ] (ع ص ) نعت از بثر و بثور، آبله ٔ ریزه برآورده . جوش دار. آنکه آبله ریزه برآورده است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که روی او آبله ریزه برآورده باشد. (ناظم الاطباء).
-
بثر
لغتنامه دهخدا
بثر. [ ب َ ث ِ ] (ع مص ) آبله ٔ ریزه برآوردن روی کسی . بَثر. بثور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مذکور شود. || (اِ) آبله ریزه که بر اندام برآید. (منتهی الارب ).