کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بت پرستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بت پرستی
لغتنامه دهخدا
بت پرستی . [ ب ُ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عبادت اصنام . بت پرستیدن . وثنیت . ستایش بت . عبادت بت . پرستش بت . (از ناظم الاطباء). رجز. (منتهی الارب ). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: زمان بروز عبادت کذب و بت پرستی را معین نتوان نمود و بهیچ وجه اشاره بر این مطل...
-
واژههای مشابه
-
تال بت
لغتنامه دهخدا
تال بت . [ ب ُ ] (اِخ ) ویلیام - هنری - فوکس . باستان شناس و فیزیک دان انگلیسی است که در سال 1800 م . در «لاکوک -ابی » متولد و در همان جا بسال 1877 م . درگذشت . وی در سال 1832 بعضویت مجلس عوام نایل شده بود. ظاهراً این همان «تال بت » است که پیرنیا در ...
-
تال بت
لغتنامه دهخدا
تال بت . [ ب ُ ] (اِخ ) جان . کنت اول «شروسبری » صاحبمنصب انگلیسی است که بدرجات عالی کشوری و لشکری نائل گشت . او بسال 1388 م . متولد شد و در سال 1453 م . درجنگ «کاستیلون » کشته شد.وی همعصر ژاندارک بود و بر اثر فتوحات و ابراز دلاوری در کشور فرانسه مشه...
-
سرخ بت
لغتنامه دهخدا
سرخ بت . [ س ُ ب ُ ] (اِخ ) سرخ بت و خنگ بت دو بت بزرگند در موضع بامیان از مضافات کابل در سرحد بدخشان از سنگ تراشیده . گویند بلندی هر یک از آن پنجاه و دو گز باشد ومیان آنها مجوف است چنانکه از کفهای پای ایشان راه است و نردبان پایه ها کرده اند که به جم...
-
بت بو
لغتنامه دهخدا
بت بو. [ ب َ ] (اِ) ماستی که آبش کشیده و خشک شده باشد و در عربی قریشه گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 178). کشک . (ناظم الاطباء).
-
بت پیکر
لغتنامه دهخدا
بت پیکر. [ ب ُ پ َ / پ ِ ک َ ](ص مرکب ) زیباروی . که اندام چون بت دارد. که دارای تناسب اندام است . مجازاً، معشوق . محبوب : بدو اندرون خفته بت پیکری نهاده به بالینش بر افسری . فردوسی .چو قد ویس بت پیکر چنان شدکه همبالای سرو بوستان شد. (ویس و رامین ).ب...
-
بت تا
لغتنامه دهخدا
بت تا. [ ب ُ ] (اِخ ) پل . از مستشرقان است . وی ویس قونسول فرانسه در موصل بوده و باقیمانده ٔ قصر سارگن پادشاه آسور را بادیوارهائی که پر از حجاریهای برجسته ٔ قشنگ بود یافته است . رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 52 و 47 شود.
-
بت تنگری
لغتنامه دهخدا
بت تنگری . [ ] (اِخ ) لقب یکی از کهنه ٔ مغول است و مراد و مرشد چنگیزخان : و در این وقت (ابتدای دولت چنگیز) شخصی بیرون آمد هم از جمله ٔ مغولان معتبر، شنیده ام که در سرمای سخت که در آن حدود باشدبرهنه چند روز به بیابان و کوه رفتی و بازآمدی ، گفتی خدا با...
-
بت فرخار
لغتنامه دهخدا
بت فرخار. [ ب ُ ت ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بت که منسوب به فرخار (شهری و بتکده ای در ترکستان ) باشد : گر باد به فرخار برد شیمه ٔ داروت از قوت او روح پذیرد بت فرخار. سنائی .|| مجازاً، زن زیباروی و خوب رخ .
-
بت نرسه
لغتنامه دهخدا
بت نرسه . [ ] (اِخ ) صاحب محاسن اصفهان گوید به روایت حمزه ٔ اصفهانی نام بخت نصر در اصل بت نرسه بن ویوبن گودرز بوده است که عراق و شام و جزائر را بدستان دستان (کذا ؟) بود و مصر و بربر را از قبل لهراسف ملک مرزبان و پهلوان و مقام او در هیبت و غلبه وسطوت ...
-
بت پرستنده
لغتنامه دهخدا
بت پرستنده .[ ب ُ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پرستنده ٔ بت . بت پرست . که بت پرستد. شمن . صنم پرست . وثنی : وگرنه یکی بت پرستنده مردنه با گنج و لشکر نه با دار وبرد. فردوسی .شد آن بت پرستنده فرمان پذیرفرستاد بت را به دانای پیر. نظامی .- بت ِ پرستن...
-
بت تراش
لغتنامه دهخدا
بت تراش . [ ب ُ ت َ ] (نف مرکب ) که بت تراشد. بت ساز. بت گر. (از آنندراج ). صنم تراش . کسی که بت می سازد و بت می تراشد. (ناظم الاطباء). آنکه از سنگ صورت بت برآرد.- آزر بت تراش ؛ نام پدر (یا عم ) ابراهیم پیغمبر است : همچو آزر بت تراش که جواب حجت پسر ...
-
بت چهره
لغتنامه دهخدا
بت چهره . [ ب ُ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) که صورت چون بت دارد. بت روی . خوبروی . زیبا : او تکیه زده بر چمن باغ و پیش اوآزادگان نشسته و بت چهرگان بپای . فرخی .بت چهرگان چابک چونانکه زلفشان باشد همیشه بر سمن ساده مشکسای .فرخی .
-
بت خاک
لغتنامه دهخدا
بت خاک . [ ب ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک کابل . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).