کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بترتیب تاریخی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دبی
لغتنامه دهخدا
دبی . [ دُ ب َی ی ] (اِخ ) عمارت نشین دبی در ساحل خلیج فارس مقابل ساحل ایران قرار داد و بترتیب از مقابل هرمزکه بجانب کویت و عراق برویم رأس الخیمه وام القرین وعجمان و شارجه و بعد دبی واقع شده است . فاصله ٔ شارجه و دبی کمتر است از شیخ نشینهای دیگر و د...
-
طیب
لغتنامه دهخدا
طیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمد مکنی به ابومحمد. او راست : قلائد النحر فی وفیات اعیان الدهر که ترجمه ٔ احوال را بترتیب سنوات تا سال 927 هَ. ق . تدوین کرده است . (کشف الظنون چ اسلامبول ج 2).
-
غافقی
لغتنامه دهخدا
غافقی . [ ف ِ قی ی ] (اِخ ) ابوجعفر احمدبن محمدبن السید . یکی از مشاهیر ادبا و حکمای اندلس . وی در ادویه ٔ مفرده یعنی در علم نباتات طبی وحید عصر خویش بود و کتابی معتبرمسمی به «کتاب الادویة المفردة» در این فن تألیف کرده است . در این کتاب همه ٔ ادویه ...
-
ابن ابی العافیه
لغتنامه دهخدا
ابن ابی العافیه . [ اِ ن ُ اَ بِل ْ ی َ ] (اِخ ) موسی . مؤسس دولتی است که چندی در مکناسه از نواحی مغرب اقصی تشکیل یافته از 325 تا 463 هَ .ق . نخستین آنان موسی و پس از وی پسرش ابراهیم و بعد از او ابوعبدالرحمن بن ابراهیم و محمدبن ابی عبدالرحمن و قاسم ...
-
جزایر فارس
لغتنامه دهخدا
جزایر فارس . [ ج َ ی ِ رِ فا ] (اِخ ) نام جزایریست که در خلیج فارس واقع شده و به ایران تعلق دارد و مهمترین جزایر خلیج فارس که بترتیب از تنگه ٔ هرمز تا دهانه ٔ شطالعرب قرار گرفته اند عبارتند از: جزیره ٔ لارک ، جزیره ٔ قشم ، جزیره ٔ هنگام ، جزیره ٔ ابو...
-
حروف ابجد
لغتنامه دهخدا
حروف ابجد. [ ح ُ ف ِ اَ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) همان حروف هجاء است هنگامی که بترتیب مخصوص رده بندی شوند، و آنرا ترتیب ابجدی نامند. در برابر ترتیب الفبائی . یا ترتیب ابتثی و ترتیب حلقی . ترتیب حلقی حروف هجاء چنین است : ع ح هَ خ غ ق ک ج ش ص ض س ...
-
سیارات
لغتنامه دهخدا
سیارات . [ س َی ْ یا ] (ع اِ) ج ِ سیارة. قافله . کاروان : در اصل از برای اصحاب سیارات و بدارقه بقم قسمی کرده اند. (تاریخ قم ص 165). رجوع به سیارةشود. || کواکب یا سیارات سبع، کواکب سبعه : زحل ، مشتری ، مریخ ، شمس ، زهره ، عطارد، قمر. (اقرب الموارد). ز...
-
دبه و یک دبه
لغتنامه دهخدا
دبه و یک دبه . [ دَب ْ ب َ / ب ِ وَ ی ِ دَب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) دبه . نام بازیی است و آن چنان باشد که جمعی حلقه نشینند و هر کس پای راست خود درکنار دیگری نهد و یکی که سالار و بزرگ است پای آنرا که در کنار دارد بدست چپ گیرد و مشت را گره کند و بکف پ...
-
حروف حلقی
لغتنامه دهخدا
حروف حلقی . [ ح ُ ف ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) پنج حرف از 28 حرف الفباء حلقی است و آنها ع .ح . هَ . خ . غ میباشد. || ترتیب حروف هجاءبیست وهفتگانه را بنظمی مخصوص ، ترتیب حروف حلقی نامند. در چنین دستگاه 28 حرف را به نه دسته بخش کنند:1- حروف حلقیه :...
-
باب
لغتنامه دهخدا
باب . (ع اِ) در نزد پزشکان باب اطلاق می شود بر اولین رگی که میروید از مقعر کبد برای جذب غذا بسوی خود و آن رگیست بزرگ که هر یک از طرفین آن بشعبه های بسیار منشعب می شود چنانکه در بحرالجواهر مسطور است . نام رگی است که از جانب مقعر جگر رسته است . (ذخیره ...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . (حرف ) نشانه ٔ حرف سی و دوم یعنی آخرین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست و هشتم از الفبای عربی و حرف دهم از الفبای ابجدی است . در حساب جُمَّل آن را دَه گیرند. نام آن «یا»، «یاء»، «ی » و «یی » است و در خط به صورتهای زیر نوشته و با اصطلاحات «ی تنها» چ...
-
روسیه ٔ شوروی
لغتنامه دهخدا
روسیه ٔ شوروی . [ سی ی َ ی ِ رَ ] (اِخ ) یا اتحاد جماهیر شوروی یا بطور اختصار شوروی کشور بزرگ اروپایی و آسیایی است که از شمال به اقیانوس منجمد شمالی و از مغرب به نروژ و فنلاند و سواحل بالتیک و آلمان و از جنوب به رومانی و دریای سیاه و ترکیه و ایران و ...
-
علی جارم
لغتنامه دهخدا
علی جارم . [ ع َ ی ِ رِ ] (اِخ ) ابن صالح بن عبدالفتاح جارم . ادیب و شاعر و نویسنده و لغوی و نحوی و بیانی و داستانسرا و مطلع در امور تربیت و تعلیم بود. وی در سال 1299 هَ . ق . در قاهره متولد شد و تحصیلات خود را در قاهره و انگلستان پایان داد. مشاغل وی...
-
ابوبکر صولی شطرنجی
لغتنامه دهخدا
ابوبکر صولی شطرنجی . [ اَ بو ب َ رِ ی ِ ش َ رَ ] (اِخ ) جرجانی خراسانی ، محمدبن یحیی بن عبداﷲبن عباس بن محمدبن صول . یکی از ائمه ٔ فضل و ادب .او از ابوداود سیستانی و ابوالعباس مبرد روایت داردو ابوعبداﷲ مرزبانی و دارقطنی از وی روایت آرند. وی بنوبت معل...
-
بارع
لغتنامه دهخدا
بارع . [ رِ ] (ع ص ) نعت از براعت و بروع . آنکه در فضل تمام و کامل باشد و از اصحاب در دانش و مانند آن درگذرد. (از منتهی الارب ). آنکه در مهتری زَبَرِ همگنان شده باشد. (مهذب الاسماء). برتری یافته بر همگنان خویش در دانش . (از اقرب الموارد). آنکه در مهت...