کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ببین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قلعه ٔ خان ببین
لغتنامه دهخدا
قلعه ٔ خان ببین . [ ق َ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) موضعی است در استرآباد. رابینو آرد: آب شیرآباد که چقلی هم نام دارد و از میان قلعه ٔ خان ببین و جلگه قره طغان و سپس از اراضی قجق میگذرد. (مازندران و استرآباد رابینو ص 114).
-
ببین و بترک
لغتنامه دهخدا
ببین و بترک . [ ب ِ ن ُ ب ِت ْ ت َ رَ ] (اِ مرکب ) قسمی مهره که بر کلاه و یا گردن کودکان و خوبان آویزند دفع چشم بد را. مهره ای است که بر سر و بر کودکان آویزند دفع عین الکمال را. (یادداشت مؤلف ). ودعه . منقاف خرد و سپید. مورچه . شبه خرد و سپید.
-
جستوجو در متن
-
اعجاز
لغتنامه دهخدا
اعجاز. [ اِ ] (اِخ ) ملاعطا. وی یکی از فصحای شعرای هرات است و اشعار زیر از اوست :با دو عالم گشته ام بیگانه ، الفت را ببین رفته ام از خاطر ایام ، شهرت را ببین ای که بی تابانه می پوشی لباس عافیت اول از تقویم چاک سینه ساعت را ببین .(از قاموس الاعلام ترک...
-
عظیم الفعال
لغتنامه دهخدا
عظیم الفعال . [ ع َ مُل ْ ف ِ ] (ع ص مرکب ) بزرگ کردار : داد ببین تا کجاست ، فضل ببین تا کراست کیست عظیم الفعال ، کیست کریم الشیم .منوچهری .
-
خاک زاد
لغتنامه دهخدا
خاک زاد. (ن مف مرکب ) خاک نژاد. (آنندراج ) : ببین کاتشین کرمک خاکزادجواب از سر روشنائی چه داد.سعدی .
-
هندوی ترکستانی
لغتنامه دهخدا
هندوی ترکستانی . [ هَِ ی ِ ت ُ ک ِ ] (اِخ ) از شیخ زادگان ترکستان بوده و در جوانی جناب خواجه عبداﷲ نقشبند او را تربیت کرده بود و این رباعی در رشحات به نام وی ثبت است :هر لحظه به صورتی رخ دوست ببین در آینه روی تو همان روست ببین تو دیده نداری که رخ او ...
-
واپسی
لغتنامه دهخدا
واپسی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) عقب ماندگی : قافله شد، واپسی ما ببین ای کس ما، بی کسی ما ببین . نظامی .شانی از فرهاد ومجنون واپسی دون همتی است در قطار بختیان عشق پیشاهنگ باش . شانی . || به مجاز، ادبار : واپسی است گر فلک با تو بمهر رو کندورت دهد فزونیی آ...
-
مهرو
لغتنامه دهخدا
مهرو. [ م َ] (ص مرکب ) ماهروی . مهروی . ماه رو. که رویی چون ماه دارد. || مجازاً زیبا و جمیل : طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم . حافظ.نکته ای دلکش بگویم خال آن مهرو ببین عقل و جان را بسته ٔ زنجیر آن گیسو ببین . حافظ.ر...
-
جمالستان
لغتنامه دهخدا
جمالستان . [ ج َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) جای پر از زیبایی و جمال : ببین در سنبلستان خط و گلزار خالستان چو اومعشوق دیگر برنیامد از جمالستان .وحید (از آنندراج ).
-
تنان
لغتنامه دهخدا
تنان . [ ت َ ] (نف ) در حال تنیدن . تننده : می تند گرد سرای و در تو غنده کنون باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان .کسائی .
-
درهم فکندن
لغتنامه دهخدا
درهم فکندن . [ دَ هََ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به هم پیوستن : ببین تا یک انگشت از چند بندبه اقلیدس صنع درهم فکند.سعدی .
-
خموشان
لغتنامه دهخدا
خموشان . [ خ َ ] (اِ) خاموشها. ساکتها.(یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از مردگان : رو به گورستان دمی خامش نشین آن خموشان سخنگو را ببین .مولوی .
-
قرق
لغتنامه دهخدا
قرق . [ ق ُ رُ ] (ترکی ،اِ) ممانعت . (غیاث ) (ناظم الاطباء). تعرض . مزاحمت و بازداشت . (ناظم الاطباء). آنندراج آن را به ضم اول و فتح ثانی ضبط کرده و گوید: قُرَق ، منع و بازداشتن . (آنندراج ). قوروق . منع و حراست . (سنگلاخ ) : هست از قرق شرم و حیا نزد...
-
ناصر بنارسی
لغتنامه دهخدا
ناصر بنارسی . [ ص ِ رِ ب ِ رِ ] (اِخ ) محمد ناصرخان بن محمد سعیدخان طباطبائی از شاعران پارسی گوی بنارس هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن «به اصلاح میرزا محمدحسن قتیل بر زمین شعر قدم توجه گذاشت ». او راست :گرمی شوق نگر کز دم تیغ فرهاددر دل سنگ هم...