کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ببر بیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ببر بیان
لغتنامه دهخدا
ببر بیان . [ ب َ رِ ب َ ] (اِ مرکب ) ببر شاهی . (یادداشت مؤلف ). نام یک درنده ٔ افسانه ای که قسمی از ببر و وحشی تر و قوی تر از سایر درندگان بوده است .(از فرهنگ نظام ). ببر و جانوری شبیه به آن دشمن شیرکه شیر شرزه نیز گویند. (ناظم الاطباء) : بدو گفت پ...
-
جستوجو در متن
-
بیان
لغتنامه دهخدا
بیان . [ ب َ] (اِ) درنده ای است که دشمن شیر باشد. (آنندراج ). قسمی از ببر. (ناظم الاطباء). رجوع به ببر بیان شود.
-
چرم کمر
لغتنامه دهخدا
چرم کمر. [ چ َ م ِک َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میان بند چرمین . کمربند چرمی . تسمه ٔ چرمین که بر کمر بندند : سنان اندر آمد به چرم کمربه ببر بیان بر نبد کارگر. فردوسی .رجوع به چرم شود.
-
خوی آلوده
لغتنامه دهخدا
خوی آلوده . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عرق آلوده . خیس از عرق . خوی آلود. (یادداشت مؤلف ) : یکی مغفر خسروی بر سرش خوی آلوده ببر بیان در برش .فردوسی .
-
کارگر بودن
لغتنامه دهخدا
کارگر بودن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کارگر شدن . اثر کردن . مؤثر گردیدن : نباشد سلیح شما کارگربدان جوشن و خود پولاد بر. فردوسی .یکی نیزه سالار توران سپاه بزدبر بر رستم کینه خواه سنان اندر آمد بچرم کمربه ببر بیان بر نبد کارگر. فردوسی .چون شب درآمد [ فی...
-
دران
لغتنامه دهخدا
دران . [ دَ / دَرْ را ] (نف ) صفت بیان حالت از دریدن . درنده . در حال دریدن : و آن یکی همچو ببر درانا. عبید زاکانی .- جامه دران ؛ چاک زنان در جامه : یاران به سماع نای و نی جامه دران ما دیده به جایی متحیر نگران . سعدی .- || نام نوایی است از مصنفات نک...
-
پردخته کردن
لغتنامه دهخدا
پردخته کردن . [ پ َ دَ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ). خالی کردن . تهی کردن . صافی کردن . مصفی کردن : بدو گفت پردخته کن سر ز بادکه جز مرگ را کس ز مادر نزاد. فردوسی .برین گفته ها بر تو دل سخته کن دل از ناز وز تخت پردخته کن . فردوسی .من از راز پردخته کر...
-
آهنجیدن
لغتنامه دهخدا
آهنجیدن . [ هََ دَ ] (مص )بیرون کردن . بدر آوردن . کشیدن . لنجیدن : گفت فردا نشتر آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .بگویم چه گوید چهارند یاران بیاهنجم از مغز تیره بخارش . ناصرخسرو.چونکه آن گه گه سرشک افشاند این دایم گهرچونکه گه گه آن بخار ...
-
تهمتن
لغتنامه دهخدا
تهمتن . [ ت َ هََ ت َ ] (اِخ ) از القاب رستم زال است . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). یکی از القاب رستم است زیرا که او عظیم الجثه و شجاع و بی همتا بود. (انجمن آرا) (آنندراج ). و نیز رستم را نامند و پیلتن هم گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ). یکی از القاب رس...
-
غرقه
لغتنامه دهخدا
غرقه . [ غ َ ق َ / ق ِ ] (ص ) غریق . ترکیبی است از غرق + هَ (نسبت ). (از غیاث اللغات ). در آب شده . (آنندراج ). در آب فرورفته . در آب مرده . آنکه آب از سر وی بگذرد.غارق . مغروق . غرق شده . رجوع به غرق شود : چون نمد همچو دیبه شد چه علاج چاره چه غرقه ر...
-
کنام
لغتنامه دهخدا
کنام . [ ک ُ ] (اِ) آرامگاه و آشیانه ٔ آدمی و سایر حیوانات چرنده و پرنده و دد و دام و سباع و بهایم . (برهان ) (جهانگیری ). محل و مکان و آرامگاه آدمی وحیوانات دیگر از درندگان و آشیانه ٔ مرغ و پرندگان . (انجمن آرا) (آنندراج ). آرامگاه آدمی و وحوش و آشی...
-
گفتن
لغتنامه دهخدا
گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گف (= گو) + تن ، پسوند مصدری ) پهلوی ، گوفتن جزء اول از ریشه ٔ فارسی باستان گَوب ، و رجوع شود به نیبرگ ص 84، 85، کردی گوتن ، وخی ژوی -ام سریکلی خوی -ام و رجوع به هوبشمان شود. طبری بااوتن گفتن ، گیلکی بوتن ، بوگوتن ، بوگو...
-
ژنده پیل
لغتنامه دهخدا
ژنده پیل . [ ژَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پیل بزرگ . فیل بزرگ . فیل کلان . فیل مست و خشمگین . معرب آن زندفیل است . (از تاج العروس ). کلثوم : رده برکشیده سپاهش دو میل به دست چپش هفتصد ژنده پیل . فردوسی .گرازان سواران دمان و دنان به دندان زمین ژنده پیلان کن...
-
نهانی
لغتنامه دهخدا
نهانی . [ ن ِ / ن َ ] (ص نسبی ، اِ) پوشیده . مخفی . نهفته . پنهان . (ناظم الاطباء). مکتوم : بدان تا نهانی بود کارشان نداند کسی راز و کردارشان . فردوسی .عقل چه آورد ز گردون پیام خاصه سوی خاص نهانی ز عام . ناصرخسرو.چون گشت جهان را دگر احوال عیانیش زیرا...