کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باور داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باور داشتن
لغتنامه دهخدا
باور داشتن . [ وَ ت َ ] (مص مرکب )استوار داشتن . راست پنداشتن . قبول داشتن . پذیرفتن . (ناظم الاطباء). تصدیق کردن ایمان داشتن : به گرد دروغ آنکه گردد بسی ازو راست باور ندارد کسی . اسدی .چو دیوانه ٔ میخواره هر چت بگویدنه بر بد نه بر نیک باور مدارش . ن...
-
واژههای مشابه
-
نیک باور
لغتنامه دهخدا
نیک باور. [ وَ ] (ص مرکب ) خوش باور. نیک اعتقاد.
-
امام باور
لغتنامه دهخدا
امام باور. [ اِ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش قلعه ٔزرس شهرستان اهواز، واقع در 17 هزارگزی قلعه ٔ زرس . در جلگه قرار گرفته و گرمسیر است . دارای 125 تن سکنه است . آب آن از چاه و قنات تأمین میشود و محصولش غلات و صیفی و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دس...
-
باور آمدن
لغتنامه دهخدا
باور آمدن . [ وَ م َ دَ ] (مص مرکب ) قبول کردن . پذیرفتن . راست پنداشتن . باور کردن : نشان داده بود از پدر مادرت ز بهر چه نامد همی باورت ؟ فردوسی . || پذیرفته آمدن . قبول افتادن . باور افتادن : ای برادر گر ببینی مر مراباورت ناید که من آن ناصرم . ناصر...
-
باور افتادن
لغتنامه دهخدا
باور افتادن . [ وَ اُ دَ ] (مص مرکب ) باور افتادن کسی را؛ مورد قبول قرار گرفتن او. پذیرفته شدن . باور آمدن : تو و دوری ز غیر استغفر اﷲ از محالاتست عجب گر با وجود ساده لوحی باورم افتد.باقر کاشی (از آنندراج ).
-
باور شدن
لغتنامه دهخدا
باور شدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (... کسی چیزی را) پذیرفتن . قبول کردن . قبول خاطرکسی قرارگرفتن : کنون باورم شد که او این بگفت که گردون گردان چه دارد نهفت . فردوسی .دگر ره دید آن مه را پدیدارنمیشد باورش کان هست دلدار. نظامی .هرگزم این گمان نبد با ...
-
باور کردنی
لغتنامه دهخدا
باور کردنی . [ وَ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) قبول کردنی . پذیرفتنی . درخور باور. درخور قبول . که باور توان کرد. که توان پذیرفت : باور کردنی نیست که مردی از چهل ذرع ارتفاع بیفتد و آسیب نبیند.
-
باور گشتن
لغتنامه دهخدا
باور گشتن . [ وَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مورد قبول قرار گرفتن . پذیرفته شدن . باور افتادن . باور آمدن : تو چنان زی که اگر نیز دروغی گویی راست گویان جهان را ز تو باور گردد. (از قابوسنامه ).مرا چنان معلوم شد که ایشان را باور گشته است که این پادشاه عاجز گش...
-
خوش باور
لغتنامه دهخدا
خوش باور. [ خوَش ْ / خُش ْ وَ ] (ص مرکب ) زودباور. آنکه هر گفته را راست دارد و همه کس را استوار داند. مقابل دیرباور یا بدباور. یقنه . میقان . میقانه . ذویقین . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
اعتقادی
لغتنامه دهخدا
اعتقادی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) هر چیز که شخص به آن معتقد بود و آنرا باور کرده باشد. (ناظم الاطباء). منسوب به اعتقاد بمعنی باور داشتن . معتقد بودن . یقین داشتن .
-
عقیده داشتن
لغتنامه دهخدا
عقیده داشتن . [ ع َ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) انگاشتن . باور داشتن . معتقد بودن . رجوع به عقیده شود.
-
اعتقاد داشتن
لغتنامه دهخدا
اعتقاد داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) باور داشتن . ایمان داشتن . معتقد بودن : مریدم به پیر خرابات مخلص چو طفل اعتقادی به ملا ندارم .مخلص کاشی (از ارمغان آصفی ).
-
باوراندن
لغتنامه دهخدا
باوراندن . [ وَ دَ ] (مص جعلی ) پذیرفتانیدن . قبولانیدن . به باور داشتن . قبولاندن . (یادداشت مؤلف ).