کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باهو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باهو
لغتنامه دهخدا
باهو. (اِ) از آرنج تا شانه . (ناظم الاطباء). بازو. (فرهنگ جهانگیری ). در هندی بمعنی بازوست و لقب پادشاهان هند مها باهو بوده است بمعنی بزرگ بازو یا درازدست . (از الجماهر بیرونی ص 25). از آرنج تا سر دوش . (التفهیم بیرونی ) (برهان قاطع). در تداول عامه ٔ...
-
باهو
لغتنامه دهخدا
باهو. (اِخ ) از توابع بلوچستان و در کنار کوچه است . کوچه و باهو متصل به دشت قریب به دریا است ... اهالی کوچه از فاضل آب روخانه ٔ قصر قند و اهالی باهو از فاضل آب رودخانه ٔ سرباز برکه های خود را مملو می نمایند. اهالی دشت و کوچه و باهو عموماً در کوار که ...
-
واژههای مشابه
-
باهو کلات
لغتنامه دهخدا
باهو کلات . [ ک َ ] (اِخ ) دهستانی از بخش دشتیای چاه بهار. حدود: از شمال به راسک و از خاور به مرز پاکستان ، از جنوب به دریای عمان ، از باختر به دشتیاری . آب آن از باران و رودخانه ٔ سرباز که در این ناحیه رودخانه ٔ باهوکلات خوانده میشود. محصول آنجا غلا...
-
باهو کلات
لغتنامه دهخدا
باهو کلات . [ ک َ ] (اِخ ) مرکز دهستان باهوکلات دشتیاری چاه بهار. در 28 هزارگزی شمال خاوری دشتیاری . سکنه ٔ آن 400 تن ، آب آن از باران و چاه ، محصول آن غلات ، حبوبات ، لبنیات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
سرخ شبان
لغتنامه دهخدا
سرخ شبان . [ س ُ ش َ ] (اِخ ) در کتب فارسی خاصه جاماسپ نامه نام موسی کلیم اﷲ است و گوید سرخ شبان باهودار و باهو به موحده بمعنی چوب دستی و عصا است و همانا رنگ چهره ٔ آن حضرت حمرت داشته : باهو چو شبان وادی ایمن نشگفت که اژدها کنی باهو.؟ (از انجمن آرای ...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن علی بخاری صیرفی معروف بآهو و ملقب بمجدالدین . او راست : الفتاوی الصیرفیه . (کشف الظنون ).
-
باسو
لغتنامه دهخدا
باسو. (اِ) چوبدستی . عصا.(آنندراج ). عصا. دگنگ . (شعوری ج 1 ورق 188). بنظر میرسد که این کلمه صورتی دیگر از بازو و باهو باشد.
-
کچ
لغتنامه دهخدا
کچ . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهو کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. جلگه ای و گرمسیر. سکنه 250 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
مهاباهو
لغتنامه دهخدا
مهاباهو. [ م ِ ] (اِخ ) درازبازو. نام یکی از ملوک هند مرکب از مها،مه و باهو، بازو : کما سمی الهند احد ملوکهم مهاباهو، أی طویل العضد. (الجماهر بیرونی ص 25).
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ دَ / دِ ] (اِ) چوبدستی .- کُردباده ؛ چماق کردان . باهوی کردها : کسی باید آنگه که تو باده خوری که آرد سوی مرز تو کردباده . سوزنی .رجوع به باهو و باهوی کرد شود.
-
پوشت
لغتنامه دهخدا
پوشت . (اِخ ) ده کوچکی از دهستان باهو کلات بخش دیار دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 58 هزارگزی جنوب دشتیاری . کنار دریای عمان . دارای 40 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
بسوت
لغتنامه دهخدا
بسوت . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باهو کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار بادویست تن سکنه . آب آن از باران و محصول آنجا جو، لبنیات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
ماهو
لغتنامه دهخدا
ماهو. [ ] (اِ) به معنی زیب و زینت باشد. (برهان ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). زیب و زینت و آرایش . (ناظم الاطباء) : ور ز چپ اندر آیدت آهوخوب رو را چه حاجت ماهو. آذری (از فرهنگ رشیدی ).|| چوبدست شتربانان را نیز گویند که بدان شتر را برانند. (برهان ). صاح...