کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باهم
لغتنامه دهخدا
باهم . [ هََ ] (ق مرکب ) همراه . معاً. به معیت . به اتفاق . به اتحاد. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). بهم . متفقاً. متحداً. جفت . یکجا : خوبان چو بهم گرمی بازار فروشندباهم بنشینند و خریدار فروشند. عرفی .الفة؛ باهم آمیختن . ممزوج ؛ باهم آمیخته . لم ؛ باهم ...
-
باهم
لغتنامه دهخدا
باهم . [ هَُ ] (اِ) باد موافق . (آنندراج ).باد شرطه . بادی که از عقب کشتی وزد. (ناظم الاطباء).باد مراد. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 177) : سالک این شرطه به ساحل نرساند ما راکشتی بیخردانست که باهم دارد. سالک اصفهانی (از شعوری ).اما این معنی جای دیگر دیده ...
-
واژههای مشابه
-
باهم آمدن
لغتنامه دهخدا
باهم آمدن . [ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) همراه آمدن . معاً آمدن . به اتفاق هم آمدن . (ناظم الاطباء). انضمام . تقلص . احلاب . (تاج المصادر بیهقی ). در صحبت یکدیگر فرارسیدن . || متحد شدن . به یک جا جمع شدن : نبینی که چون باهم آیند مورز شیران جنگی برآرند ش...
-
باهم آوردن
لغتنامه دهخدا
باهم آوردن . [هََ وَ دَ ] (مص مرکب ) همراه آوردن . || تألیف کردن . جمع کردن . (از فرهنگ شعوری ). تسطیر. (تاج المصادر بیهقی ). به یک جا گرد کردن : چندان کتب ... باهم آوردند که بیخ دین در دلها راسخ گشت ... (راحةالصدور راوندی ). || درهم کشیدن . هم کشید...
-
باهم جوشیدن
لغتنامه دهخدا
باهم جوشیدن . [ هََ دَ ](مص مرکب ) نهایت محبت و رفت وآمد میان دو کس بودن . (یادداشت مؤلف ). انس داشتن . یکدلی در میانه داشتن .
-
جستوجو در متن
-
دسته جمعی
لغتنامه دهخدا
دسته جمعی . [ دَ ت َ / ت ِ ج َ ] (ق مرکب ) همه باهم .متحدانه . جمعاً. همگی . همگروه . همگان . همگی باهم .
-
لباخ
لغتنامه دهخدا
لباخ . [ ل ِ ] (ع مص ) باهم طپانچه زدن . || باهم کشتی کردن . (منتهی الارب ).
-
تماشق
لغتنامه دهخدا
تماشق . [ ت َ ش ُ ] (ع مص ) باهم کشیدن گوشت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باهم کشیدن گوشت را، پس خوردن آن را. (از اقرب الموارد).
-
تآخی
لغتنامه دهخدا
تآخی . [ ت َ ] (ع مص ) برادری کردن دو گروه باهم . (منتهی الارب ).
-
تقاوه
لغتنامه دهخدا
تقاوه . [ ت َ وُ ] (ع مص ) باهم بانگ کردن تا همدیگر را شناسند. یقال : هما یتقاوهان ؛ یعنی باهم آواز میدهند تا شناسند یکدیگر را، گویا به آوازی بانگ میکنند که آن ، میان آنها نشان است معرفت را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
نمیة
لغتنامه دهخدا
نمیة. [ ن َ می ی َ ] (ع اِ) دو نصل از رشته باهم مقابل که در گروهه گردانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) رجوع به نَمْی و نماء شود.
-
سفیحان
لغتنامه دهخدا
سفیحان . [ س َ ] (ع اِ) دو جوال که هردو را بهم دوزند و باهم خورجینه سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واهم جسته
لغتنامه دهخدا
واهم جسته . [ هََ ج َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) باهم دیگر جسته و کج شده و تاب داده شده . (ناظم الاطباء).