کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باهلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باهلة
لغتنامه دهخدا
باهلة. [ هَِ ل َ ] (اِخ ) قبیله ای است از قیس همدان . (آنندراج ). و آن نام زنی از قبیله ٔ همدان بوده است . فرزندانش به وی منسوبند و از آن قبیله است ابوامامه ٔ باهلی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام قبیله ای از قبائل تازی . گویند این قبیله برخلاف ...
-
باهلة
لغتنامه دهخدا
باهلة. [ هَِ ل َ ] (اِخ ) نام زنی از همدان که فرزندانش به او منسوب هستند. (از ناظم الاطباء). و ابوامامه ٔ باهلی به او منسوب است . (منتهی الارب ). او دختر اعصر بوده است . (از انساب سمعانی ). زنی از همدان بود که به معن بن اعصربن سعدبن قیس عیلان (ظ: غیل...
-
باهلة
لغتنامه دهخدا
باهلة. [ هَِ ل َ ] (ع ص ) باهل . زن بی شوهر. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
اعشی باهلة
لغتنامه دهخدا
اعشی باهلة. [ اَ شا هَِ ل َ ] (اِخ ) لقب عامر است . (منتهی الارب ). و ابیات زیر از اوست :من لیس فی خیره من فیفسده علی الصدیق و لا فی صفوه کدرو لیس فیه اذا استنظرته عجل و لیس فیه اذا یاسرته عُسر.(از عیون الاخبار ج 3 ص 5).
-
جستوجو در متن
-
باهلی
لغتنامه دهخدا
باهلی . [ هَِ ] (ص نسبی ) منسوب است به باهله و باهله دختر اعصر بوده است . (از انساب سمعانی ).
-
اعوض
لغتنامه دهخدا
اعوض . [ اَ وَ ] (اِخ ) وادیی است به دیار باهله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وادیی است در دیار باهله از آن بنی حصن . (معجم البلدان ).
-
باهل
لغتنامه دهخدا
باهل .[ هَِ ] (اِخ ) باهلة. قومی از عرب است : فرودآور به درگاه وزیرم فرودآوردن اعشی به بال . منوچهری .و رجوع به باهلة شود.
-
عرار
لغتنامه دهخدا
عرار. [ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است در دیار باهله از سرزمین یمامة. (معجم البلدان ).
-
کتیفة
لغتنامه دهخدا
کتیفة. [ ک ُ ت َ ف َ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد باهلة. (منتهی الارب ).
-
غنم
لغتنامه دهخدا
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن فردوس . بطنی از باهله . (از تاج العروس ).
-
غنم
لغتنامه دهخدا
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن قتیبه . بطنی از باهله . (از تاج العروس ).
-
ابنادخان
لغتنامه دهخدا
ابنادخان . [ اِ دُ ] (اِخ ) غنی و باهله ، دو قبیله ٔ عرب .
-
قتبی
لغتنامه دهخدا
قتبی . [ ق ُ ت َ بی ی ](ص نسبی ) نسبت است به تیره ای از باهلة. (سمعانی ).