کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بانگ غروب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زاغ بانگ
لغتنامه دهخدا
زاغ بانگ . (اِ مرکب ) مقلوب بانگ زاغ . آواز زاغ : بر گلت آشفته ام بگذار تا در باغ وصل زاغ بانگی میکنم بلبل هم آوائیم نیست .سعدی .
-
بانگ آمدن
لغتنامه دهخدا
بانگ آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد رسیدن . آواز آمدن . آوایی شنیده شدن : حیلتی ساخت در کشتن فور به آنکه از جانب لشکر فور بانگی به نیرو آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90).خاقان اکبر کز فلک بانگ آمدش کالامر لک در پای او دست ملک روح معلا ریخته . خاقانی...
-
بانگ آوردن
لغتنامه دهخدا
بانگ آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) آواکردن . فریاد کردن .- بانگ آوردن از... ؛ آوا برآوردن از : چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته منم خو کرده با بوسش چنان چون باز برمسته . رودکی .- به بانگ آوردن ؛ واداشتن به بانگ کردن . به صدا آوردن : سفال را ...
-
بانگ برخاستن
لغتنامه دهخدا
بانگ برخاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بانگ برآمدن .بانگ آمدن . فریاد بلند شدن . آواز آمدن : چو خورشید برزد سر از برج گاوز گلزار برخاست بانگ چکاو. فردوسی .یکی بانگ برخاست اندر میان ببودند لشکر همه شادمان .فردوسی .
-
بانگ برداشتن
لغتنامه دهخدا
بانگ برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . فریاد زدن . صدا بلندکردن . بصدا درآمدن . عج . (منتهی الارب ) : بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 181).جمله با وی بانگها برداشتندکان حریصان کاین سبب ها داشتند. مولوی .مؤذن با...
-
بانگ برکشیدن
لغتنامه دهخدا
بانگ برکشیدن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد زدن . بانگ بلند کردن . فریاد کردن : من بانگ برکشیدم و گفتم که ای دریغاسلامیان به کعبه و ما در کلیسیا.خاقانی .
-
بانگ خاستن
لغتنامه دهخدا
بانگ خاستن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بانگ بخاستن . فریاد بلند شدن . بانگ برشدن . آوا برخاستن : بلبل بستانسرا صبح نشان میدهدوز در ایوان بخاست بانگ خروسان بام .سعدی (طیبات ).
-
بانگ خروس
لغتنامه دهخدا
بانگ خروس .[ گ ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) آن بانگ که از نای خروس برآید. || اسم پاس سوم از شب است که قصد از نصف شب الی طلوع فجر میباشد... بعضی برآنند که بانگ زدن خروس بردوقسم است : یکی قدری بعد از نصف شب و دیگری که سه از نصف شب گذشته باشد. (از قاموس کتاب مقدس...
-
بانگ دارنده
لغتنامه دهخدا
بانگ دارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) فریادزننده . فریادکننده . عجاج . (منتهی الارب ).
-
بانگ داشتن
لغتنامه دهخدا
بانگ داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) آواکردن . فریاد داشتن . فریاد کردن . صباح . حیاط. جلب . (منتهی الارب ) : چو دوزخ که سیرش کنند از وعیددگر بانگ دارد که هل من مزید. سعدی (بوستان ).محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد...
-
بانگ زدن
لغتنامه دهخدا
بانگ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . فریاد زدن . بانگ برآوردن . آواز کردن کسی را از روی سختی و غضب . (ناظم الاطباء). صدا زدن و داد زدن . (فرهنگ نظام ). آواز دادن . آوا دردادن . تشر زدن . (فرهنگ نظام ) : مزن بر کم آزار بانگ بلندچو خواهی که بخت...
-
بانگ کردن
لغتنامه دهخدا
بانگ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز کردن . (ناظم الاطباء). فریاد کردن . بانگ برآوردن . صخب . اصلاق . اعجاج . عجیج . عج . صیحان . صیاح . صدید. صرخ . صراخ . هبیب . عزیف . زجل . قلقلة.کشکشة. سلق . (منتهی الارب ). هتف . (تاج المصادر بیهقی ). انتجاج . ...
-
بانگ کننده
لغتنامه دهخدا
بانگ کننده . [ ک ُ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که بانگ کند. که فریاد زند. که فریاد برآورد. که آوا برآورد. صارخة. عجاج . (دهار). مضوضی . (منتهی الارب ).
-
بانگ گفتن
لغتنامه دهخدا
بانگ گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . ببانگ آمدن . || منادی کردن . || اذان گفتن : در راه که او را می بردند؛ مؤذنی بانگ میگفت ، چون به کلمه ٔ شهادت رسید... (تذکرة الاولیاء عطار).
-
بانگ نماز
لغتنامه دهخدا
بانگ نماز. [ گ ِ ن َ ] (اِ مرکب ) اذان . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 165) (ناظم الاطباء). اذین . گلبانگ محمدی : نبود آن زمان رسم بانگ نمازبه گوش چنان پروریده به ناز. فردوسی .قدح بلبله را سر بسجود آور زودکه همی بلبل برسرو زند بانگ نماز. منوچهری .هزمان بکند بان...