کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بانام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بانام
لغتنامه دهخدا
بانام . (ص مرکب ) (از: با+ نام ) نامدار. مشهور. (ناظم الاطباء). شناخته . سرشناس . مقابل بی نام و گمنام . نبیه . نامور. معروف : به گودرز گفت آن زمان پهلوان که ای گرد بانام روشن روان . فردوسی .سرسندیان بود بنداوه نام سواری سرافراز وبانام و کام . فردوسی...
-
واژههای مشابه
-
بانام و ننگ
لغتنامه دهخدا
بانام و ننگ . [ م ُ ن َ ] (ص مرکب ) که نام و ننگ دارد. غیور. (یادداشت مؤلف ) : تهیدست باهیبت و نام و ننگ زن زشتروی نکوچادر است .سعدی (صاحبیه ).
-
جستوجو در متن
-
طلائع
لغتنامه دهخدا
طلائع. [ طَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ طلیعة. (منتهی الارب ) : و بر جمله جانب لشکر فرستاد با مقدمان هشیار با سالاران بانام تا طلائع باشند. (تاریخ بیهقی ص 625). رجوع به طلیعه شود.
-
خواجه شمار
لغتنامه دهخدا
خواجه شمار. [ خوا / خا ج َ / ج ِ ش ُ ] (اِ مرکب ) بزرگ . کسی که در شمار خواجگان باشد. بانام . باشخصیت : خواجه ... بطارم رفت و جمله ٔ خواجه شماران و اعیان و صاحب دیوان رسالت . (تاریخ بیهقی ).
-
یازجی
لغتنامه دهخدا
یازجی . [ زِ ] (اِخ ) خلیل بن ناصیف (1856-1889م ، 1273-1306 هَ . ق .) شاعر و ادیب بود و دیوانش بانام «نسمات الاوراق » چاپ شده است . (از اعلام زرکلی ج 1ص 299). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1932 شود.
-
گرد کردن
لغتنامه دهخدا
گرد کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غبار انگیختن . || کار برجسته و جالب نظری کردن . کاری بانام و بزرگوار انجام دادن : آنچنان علم خود چه گرد کندکه نه زر بر دل تو سرد کند. اوحدی .عاشق بی طلب چه گرد کندمرد باید که کار مرد کند. اوحدی .در فیش دیگر بخط مو...
-
علاءالملک
لغتنامه دهخدا
علاءالملک . [ ع َ ئُل ْ م ُ ] (اِخ ) شرف الدین میرک (یا امیرک ). وی امارت چغانیان داشت و کارهای بانام کرد و ولایت فیروزکوه را مستخلص کرد. و در ابتدای کار او را در زندان خشک خوارزم محبوس کرده بودند و مدتی مدید در آن حبس بماند. و او همانست که حکیم جنتی...
-
بنام
لغتنامه دهخدا
بنام . [ ب ِ ] (ص مرکب ) بانام . مشهور. معروف . نامی . نامدار. نامور. نام آورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نامدار. مشهور. معروف . (فرهنگ شعوری ) : سراپرده ٔ شاه ایران تمام بگرد آمده پهلوانی بنام . اسدی . || بافتخار. بمردی . بسربلندی : بگویش که در جنگ مرد...
-
تیسیر پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
تیسیر پذیرفتن .[ ت َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) میسر شدن . ممکن شدن . امکان پذیر گشتن : خود این معانی (خوردن ، بوییدن ...) بر قضیت حاجت ... هرگز تیسیر نپذیرد. (کلیله و دمنه ). و بدین دو فتح بانام که به فضل ایزد تبارک و تعالی و فر دولت قاهره تیسیر پذیرفت...
-
عیب داشتن
لغتنامه دهخدا
عیب داشتن . [ ع َ / ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) معیوب بودن . ناقص بودن . دارای نقصان بودن : امیر گفت این اندیشیده ام و نیک است ، اما یک عیب بزرگ دارد... باد در سر کند. (تاریخ بیهقی ص 264). صفت این خانه چنانکه هست از من پرس که عیبی ندارد. (گلستان ).- امثال ...
-
نبیه
لغتنامه دهخدا
نبیه . [ ن َ ] (ع ص ) نام آور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشهور. (فرهنگ نظام ). مشتهر. نابه . نَبَه ْ. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). ناموار. (زمخشری ). بانام . نامی . نامور. مقابل خامل . || گرامی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن...
-
برگزاردن
لغتنامه دهخدا
برگزاردن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگذاردن . انجام دادن . فیصله دادن . کردن : چندکار سلطان مسعود برگزارد همه بانام . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 344). کارها همه این مرد می برگزارد. (تاریخ بیهقی ص 334). پیش کس نبود از پیران دولت که کاری برگزاردی یا تدبیر...
-
اورند
لغتنامه دهخدا
اورند. [ اَ رَ ] (اِ) مکر و فریب و خدعه . (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (برهان ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). || شأن و شوکت و فر و شکوه و عظمت . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (برهان ). فر و شکوه . (آنندراج ) (انجمن آرا). || زیبایی و بها. (از ن...