کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بامعنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بامعنی
لغتنامه دهخدا
بامعنی . [ م َ نا / نی ] (ص مرکب ) که معنی دارد. معنی دار. مقابل بی معنی . بامغز. مقابل مهمل . مقابل نااستوار و نادرست و در اصطلاح صوفیان و شاعران خوب و شایسته . غیرعامیانه . آنچه پیش پا افتاده نباشد. اصیل : رضوانش گمان بردم چون این بشنیدم از گفتن با...
-
جستوجو در متن
-
فردانش
لغتنامه دهخدا
فردانش . [ ف َ ن ِ ] (اِ) علم نیکو و بامعنی . کنایه از علم حکمت که فرزانگی باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). در دساتیر و دیگر کتب لغت دیده نشد.
-
ربط دادن
لغتنامه دهخدا
ربط دادن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) پیوسته کردن . متصل کردن .اتصال دادن . (ناظم الاطباء). مرتبط کردن . مربوط کردن . ارتباط دادن . سرایت دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کلامی را بامعنی کردن . (ناظم الاطباء).
-
ربط داشتن
لغتنامه دهخدا
ربطداشتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) اتصال داشتن . پیوسته بودن . ارتباط داشتن . (ناظم الاطباء). مربوط بودن .مرتبط بودن . رابطه داشتن . پیوستگی داشتن . || بامعنی بودن . (ناظم الاطباء). || دخیل بودن . دخالت داشتن . || علت و عمل داشتن . || رفاقت و آشنایی دا...
-
معنی پذیر
لغتنامه دهخدا
معنی پذیر. [ م َ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ معنی . معنی دار. بامعنی . || دریابنده ٔ حقیقت . که حقیقت را ادراک کند و بپذیرد : به جان است در من به فضل خدای هم آن فهم و آن طبع معنی پذیر. ناصرخسرو.در دو هنرنامه ٔ این نه دبیرنیست یکی صورت معنی پذیر.نظامی ...
-
معنی دار
لغتنامه دهخدا
معنی دار. [ م َ ] (نف مرکب ) بامعنی . دارنده ٔ معنی . دارای مفهوم : چون سخن معنی دار مردم گوید... (جامعالحکمتین ص 120). || خردمندانه . عاقلانه . خردپسند. معقول : و آنکه او خود کرده باشد باز چون ویران کندخوب کرده زشت کردن کار معنی دار نیست . ناصرخسرو....
-
بچم
لغتنامه دهخدا
بچم . [ ب ِ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: ب + چم ) باچم . چمدار. کاری راگویند که با نظام و آراستگی بود. (برهان قاطع). نظم . نظام . ترتیب . آراستگی . (ناظم الاطباء) : چرا نه شکر کنم نعمت ترا شب و روزکه از تو اختر من سعد گشت و کار بچم . شاکر بخاری .- ب...
-
ماده تاریخ
لغتنامه دهخدا
ماده تاریخ . [ مادْ دَ / مادْ دِ ] (اِ مرکب ) کلمه یا کلماتی که به حساب جمل مساوی تاریخ مطلوب برآید و آن کلمه یا کلمات بامعنی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت از آن است که مجموع حروف بیت یا مصراع یا عبارتی به حساب ابجد با تاریخ واقعه ای تطبیق...
-
ابوالمظفر
لغتنامه دهخدا
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) قاینی دبیر. ابوالفضل بیهقی پس از شرح مرگ استاد خود ابونصر مشکان آرد: و پس از مرگ وی هرگز نبود که من از آن سخنان بزرگ بامعنی وی اندیشه کردم که گفتی بدان مانستی که من این ابیات یاد کردم که بوالمظفرقاینی دبیر...
-
بامغز
لغتنامه دهخدا
بامغز. [ م َ ] (ص مرکب ) که مغز دارد. مغزدار: لبیب ؛ بامعنی . آکنده به معنی . قرین معنی . استوار. پرمغز : مر آن نامه را خوب پاسخ نبشت سخنهای بامغز و فرخ نبشت . فردوسی .نیامدش بامغز گفتار اوی سرش تیزتر شد به آزار اوی . فردوسی .بدو گفت موبد که اندیشه ک...
-
زمزم
لغتنامه دهخدا
زمزم . [ زَ زَ ] (اِخ ) نام کتابی است از مصنفات زردشت . (برهان ). کتابی است از تصانیف زردشت . (فرهنگ رشیدی ). نام کتابی است از مصنفات زردشت پیغمبر عجم و آن را «است » نیز گویند. مصراع : «به زمزم همی گفت لب را ببست »، فقیر مؤلف گوید در این معنی تأمل ...
-
ربط
لغتنامه دهخدا
ربط. [ رَ ] (ع مص ) بربستن . (منتهی الارب ). بربستن ، و با لفظ داشتن و افتادن و برهم زدن و بردن مستعمل . (آنندراج ). سخت بربستن . (از اقرب الموارد). بستن . (ترجمان علامه جرجانی ص 51). بستن چیزی . (ناظم الاطباء). بستن . (مصادر اللغة زوزنی ). || (اِمص ...
-
اعمی
لغتنامه دهخدا
اعمی . [ اَ ما ] (ع ص ، اِ) نابینا. ج ، عُمی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نابینا و انثی عمیاء. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). نابینا. (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ). کور. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). آنکه نابینایی دارد. مؤنث : عَمْی...
-
چم
لغتنامه دهخدا
چم . [ چ َ ] (اِ) به معنی خرام و رفتاری به ناز باشد. (برهان ). خرام . (جهانگیری ). به معنی خرام و رفتاری ازروی ناز. (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث ). رفتار و خرام از روی ناز. (ناظم الاطباء). رفتاری با ناز و ادا و اطوار شیوه ٔ رفتار نازنینان و نازداران ...