کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بامداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بامداد
لغتنامه دهخدا
بامداد. (اِ مرکب ) داده ٔ بام . آفریده ٔ فروغ . بخشیده ٔ روشنائی . داده ٔ صبح . || بام . گاه صبح . صبحگاهان . مقابل مساء. بُکرَة. (ترجمان القرآن ). وقت طلوع فجر. پیش از طلوع آفتاب . (آنندراج ). صبیحة. صباح . صدیع. صریم . (منتهی الارب ). غدوة. بکرة. (...
-
بامداد
لغتنامه دهخدا
بامداد. (اِخ ) (کوه ...) بامداد کوه . حمداﷲ مستوفی گوید کوه بامداد به لر کوچک (لرستان ) است و در زبدة التواریخ آمده که بر آن سنگ که بجای هیمه بکار میدارند (= زغال سنگ )، اما از بخار و دودش جانوران میگریزند. (از نزهة القلوب چ لیدن مقاله ٔ سوم ص 192). ...
-
بامداد
لغتنامه دهخدا
بامداد. (اِخ ) نام پدر مزدک است که پسرش در زمان قباد ساسانی (490 - 531 م .) خروج کرد. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 8). و بهمین سبب او را مزدک بامدادان گویند : نخستین کس که اندر جهان مذهب معطله آورد مردی بود که اندر زمین عجم پدید آمد، اورا مزدک بامدا...
-
واژههای مشابه
-
بامداد کردن
لغتنامه دهخدا
بامداد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صبح زود برخاستن . شبگیرکردن . بُکور. (تاج المصادر بیهقی ). ابتکار. (تاج المصادربیهقی ). فکع. (منتهی الارب ). ابکار. (تاج المصادر بیهقی ). تصبیح . (دهار). غُدوّ. (تاج المصادر بیهقی ). تبکیر. (تاج المصادر بیهقی ). اغ...
-
بامداد کوه
لغتنامه دهخدا
بامداد کوه . (اِخ ) رجوع به بامداد (کوه ..) شود.
-
علی آباد کوشک بامداد
لغتنامه دهخدا
علی آباد کوشک بامداد. [ ع َ دِ کو ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنقری بالا (علیا) از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده واقع در 62 هزارگزی شمال باختری سوریان و 2 هزارگزی راه شوسه ٔ شیراز به اصفهان . ناحیه ای است جلگه و سردسیر، و دارای 308 تن سکنه . آ...
-
جستوجو در متن
-
بامدادان
لغتنامه دهخدا
بامدادان . (ص نسبی ) منسوب به بامداد پدر مزدک .- مزدک بامدادان ؛ مزدک پسر بامداد. و رجوع به بامداد شود.
-
بکور
لغتنامه دهخدا
بکور. [ ب ُ ] (ع مص ) پگاه برخاستن و در بامداد رفتن . (غیاث ). پگاه برخاستن و بامداد کردن و بامداد رفتن ، و الفعل من نصر یقال : بکر علیه و الیه و فیه ؛ یعنی آمد او را بامداد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پگاه برخاستن و بامداد کردن و بامداد رفتن . (...
-
صبح
لغتنامه دهخدا
صبح . [ ص َ ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || غارت بردن بر کسی در بامداد. (اقرب الموارد). || صبوحی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). بامداد به جایی یا به نزدیک کسی شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
صرعی
لغتنامه دهخدا
صرعی . [ ص َ ع َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ صَرْع . صَرْعان .بامداد و شبانگاه : اتیته صَرْعَی ِ النهار؛ آمدم او را بامداد و شبانگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
مزرئنة
لغتنامه دهخدا
مزرئنة. [ م ُ رَ ءِن ْ ن َ ] (ع ص ) غداة مزرئنة؛ بامداد خنک . (منتهی الارب ). صبح و بامداد سرد. (ناظم الاطباء).
-
مباکرة
لغتنامه دهخدا
مباکرة. [ م ُ ک َ رَ ] (ع مص ) آمدن بامداد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). با کسی بامداد به جایی یا به شغلی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).
-
بامداذ
لغتنامه دهخدا
بامداذ. (اِخ ) (لهجه ای یا صورتی از بامداد) نام پدر مزدک است و نامی ایرانی است . (از ایران در زمان ساسانیان ص 364). رجوع به بامداد و نیز رجوع به مزدک شود.