کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بامبول بازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بامبول بازی
لغتنامه دهخدا
بامبول بازی . (حامص مرکب ) (در تداول عامه ) عمل بامبول باز. کار بامبول باز. جانغولک (جنغولک ) بازی . (یادداشت مؤلف ). حقه بازی . دوز و کلک زدن . و رجوع به بامبول شود.
-
واژههای مشابه
-
بامبول زدن
لغتنامه دهخدا
بامبول زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، حقه زدن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). حقه سوار کردن . شیوه زدن . تقلب کردن . کارهای ناروا و دغل و نهانی کردن . کلک زدن : فلان بامبول زن غریبی است ؛ سخت حقه باز است . (از فرهنگ نظام ).
-
بامبول باز
لغتنامه دهخدا
بامبول باز. (نف مرکب ) شیوه باز. آدمی که بامبول میزندیا بامبول سوار میکند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). حقه باز. متقلب . دغل . (یادداشت مؤلف ). دغل باز. که حقه سوار کند. که تزویر و مکر بکار برد. که رنگ هابرآرد در کارها. که دوز و کلک بکار دارد. ...
-
بامبول زن
لغتنامه دهخدا
بامبول زن . [ زَ ] (نف مرکب ) (در تداول عامه ) حقه باز. مکار. مزور. کلک زن . رجوع به بامبول و ترکیبات آن شود.
-
بامبول سوار کردن
لغتنامه دهخدا
بامبول سوار کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حقه زدن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). بامبول درآوردن . شیوه زدن . کلک زدن . رجوع به بامبول و دیگر ترکیبات آن شود.
-
جستوجو در متن
-
شیوه بازی
لغتنامه دهخدا
شیوه بازی . [ شی وَ / وِ ] (حامص مرکب ) صفت شیوه باز. || حیله . مکر. خدعه . نیرنگ . بامبول بازی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیوه باز شود.
-
حقه بازی
لغتنامه دهخدا
حقه بازی . [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) عمل حقه باز. نیرنگ . نیرنج . آرنگ . شعبده .تردستی . جنقولک بازی . سوس گری . چشم بندی : کند چشمشان از شبه حقه بازی کند زلفشان بر سمن مشک سایی . فرخی .|| فریبندگی . فریب . حیله . مکر. جامبازی . جامغولک بازی ...
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. (فعل امر) امر به بازی کردن ، یعنی بباز و بازی کن . (برهان ) (دِمزن ). صیغه ٔ امر از باختن و بازیدن . (غیاث ). امر به باختن . (رشیدی ). امر از بازیدن است . (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 165). || (نف مرخم ) مخفف بازنده . بازی کننده . که دوست گیرد. عا...