کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بالیه
لغتنامه دهخدا
بالیه . (اِخ ) ناحیه ای در سنجاق قره سی از ولایت خداوندگار (عثمانی ) که قریب 850 پارچه ده در بردارد. محصول عمده ٔ آن حبوبات و پنبه و میوه و خشخاش است . دام داری نیز رواج دارد. آب معدنی گوگردی معروفی در آنجا هست . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1220).
-
بالیه
لغتنامه دهخدا
بالیه . (اِخ ) نام قصبه ٔ کوچکی مرکز ناحیه ٔ ملحق به قضای بالیکسری در سنجاق قره سی از ولایت خداوندگار (عثمانی ) که در 45 هزارگزی شمال غربی بالیکسری واقع است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1220).
-
واژههای مشابه
-
بالیة
لغتنامه دهخدا
بالیة. [ ل ِ ی َ ] (ع ص ) تأنیث بالی ، کهنه . قدیم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پوسیده . ج ، بالیات .- ثیاب بالیة ؛ لباس های کهنه و ژنده .- عظام بالیة ؛ استخوانهای کهنه . (یادداشت مؤلف ) :عظام بالیه کی رتبت عظام دهد؟ ملک الشعراء بهار.و رجوع به بالی...
-
جستوجو در متن
-
نخرة
لغتنامه دهخدا
نخرة. [ ن َ خ ِ رَ ] (ع ص ) استخوان پوسید و ریزه ریزه شده . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). پوسیده وکهنه . (مهذب الاسما). پوسیده . بالیه . (یادداشت مؤلف ). تأنیث ِ نخر. رجوع به نَخِر شود. || استخوان میان کاواک که چون باد به وی رسد آواز از آن برآید...
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل َ ] (ع مص ) بمعنی مبالاة، مصدر است یعنی التفات کردن و توجه داشتن . (یادداشت مؤلف ). || باک داشتن . ما ابالیه ، و به بالا، و بالة، و بلاء و مبالاة؛ التفات نمی کنم ، باک نمیدارم . (ناظم الاطباء). اصل آن بالیه بود و جهت تخفیف یای آن را برداشت...
-
بالیکسری
لغتنامه دهخدا
بالیکسری . [ ] (اِخ ) نام قضای مرکزی از سنجاق قره سی است در ولایت خداوندگار (عثمانی ) که شش ناحیه : فرط،ابورندی ، کیره سون ، گیسود، بلاط، بالیه در آن قرار دارند. از جنوب به سنجاق صاروخان و از مشرق به سنجاق بروسه محدود است . حدود صد پارچه قریه در آن ا...
-
پوسیده
لغتنامه دهخدا
پوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم . نخر. نخرة. پوده . بالی . بالیة. رمة. ریزیده . رث .سوداء. چرّیده . (در تداول مردم قزوین ) : زآنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خورسند شدی ای خردمند بدین نعمت پوسیده ٔ غاب . ناصرخسرو.ت...
-
طنبور
لغتنامه دهخدا
طنبور. [ طَم ْ / طُم ْ ] (معرب ، اِ) یکی از آلات مهتز است از ذوات الاوتار. و صاحب نفایس الفنون گوید: طنبور همان است که اکنون به کمانچه مشهور است . قسمی ماندولینا از ذوات الاوتار و آن در ایران و بلغارستان و میان عرب متداول است . از آلات موسیقی و از ذو...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مافروخی مکنی به ابوالفتح . مؤلف کتاب محاسن اصفهان او را در زمره ٔ متقدمین اهل ادب اصفهان یاد کند و گوید: استاد ابوالفتح احمدبن علی مافروخی شوق خویش رانسبت به اصفهان و مردم آن در این اشعار بیان کند:وانی و ان فارقت جیاً...
-
استخوان
لغتنامه دهخدا
استخوان . [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ) عَظْم . (دهار) (منتهی الارب ). قسمت صلب و سختی که در بدن حیوان و نبات است . و آن عام است بر حیوانات و نباتات ، برخلاف استه که مخصوص نباتات است . (برهان ). عضویست که صلابت آن بدانجا رسد که آنرا نتوان دوتا کرد یا عضو ...