کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بالینی
لغتنامه دهخدا
بالینی . (ص نسبی ) کلینیک . پیشتر این کلمه را سریری میگفتند. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ).- استادکرسی بالینی ؛ مدرس و استاد مسائل مربوط به امراض بالینی در دانشکده ٔ پزشکی .
-
واژههای مشابه
-
بالینی تبریزی
لغتنامه دهخدا
بالینی تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) ظاهراً از عرفای تبریز بوده است . حمداﷲ مستوفی گوید: «درآنجا [ تبریز ] مقابر به چند موضع متفرق است چون سرخاب و چرنداب و کجیل و شام و ولیان کو و سیاران و غیر ذلک و در این مقابر مزارات متبرکه بسیار است مثل فقیه زاهد و ...
-
جستوجو در متن
-
کلینیک
لغتنامه دهخدا
کلینیک . [ کْلی / ک ِ ] (فرانسوی ، اِ) مطب . محکمه . (فرهنگ فارسی معین ). || درمانگاه . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) بالینی : امراض کلینیک (بیماریهای بالینی ).
-
سریری
لغتنامه دهخدا
سریری . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب بسریر. (برهان ). || بالینی . (فرهنگستان ).
-
هاردی
لغتنامه دهخدا
هاردی . (اِخ ) آلفرد (1811-1893 م .). پزشک فرانسوی از مردم پاریس که در سال 1851 م . طبیب بیمارستان سن لوئی شد و در آنجا به تعلیم امراض جلدی پرداخت و در سال 1876 م . عنوان استادی کرسی امراض داخلی به وی تفویض گردید و در 1875 استاد طب بالینی شد. از آثار...
-
پهلو نهادن
لغتنامه دهخدا
پهلو نهادن . [ پ َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خوابیدن . (غیاث ). دراز کشیدن . (آنندراج ) : پهلو منه که یارت پهلوی تو نشسته برگیر سر که این سر خوش زآن سر است امشب . مولوی .یار از چاک دلم خاتم دهد عکس نگین مینماید حال دل بر خاک اگر پهلو نهد. وحید.هر که ...
-
بالین
لغتنامه دهخدا
بالین . (ص نسبی ) منسوب به بال . || (اِ) بالشی را گویند که زیر سر نهند. (برهان قاطع). آنچه زیر سر نهند هنگام خسبیدن و آنرا بالشت و بالش نیز گویند و نرم است . (از شرفنامه ٔ منیری ). مُتّکا. هدایت در انجمن آرا در توصیف بالین و نهالی آرد: چون در وقت راح...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معاصر وی بوده مدح کرده است . جاحظ در کتاب حیوان گوید: ابوتمام از رؤساء رافضه است . حسن بن دا...