کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالۀ مرکب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باله
لغتنامه دهخدا
باله . [ ] (اِ) رازی گوید آن نباتی است دشتی وشاخهای او جعد باشد و بیخ های او کج باشد و بر وی مویهای خردخرد باشد، و هر نباتی یا میوه ای که او را مویها بود چنانکه آبی را از میوه ها، و خس الحمار را ازنباتها، عرب او را زغب گوید و زغب آن مویهای خرد باشد ک...
-
باله
لغتنامه دهخدا
باله . [ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) بالِت . نوعی رقص دسته جمعی . رقص با گروه . رقص دسته جمعی که قسمتی از آداب و عادات جمعی را نشان دهد. اساس بالة است این رقصها در بین ملل از ایام قدیم رواج داشت ، مثلا هندوستان توانسته است رقصهای خود را از هزاران سال پیش تا...
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. (اِ) ماهی عنبر، که درازی آن به پنجاه ذراع میرسد و به فارسی آنرا باله گویند. (از تاج العروس ).- باله ٔ لَطَمیّة؛ گاو عنبر. (یادداشت مؤلف ). || به زبان هندی خوشبوی را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). || آهنی که بدان ماهی شکار کنند. (یادداشت مؤلف ). قل...
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ] (اِخ ) شهری است در یهودیه که در یوشع بلهه و بلعه خوانده شده است و آن دیرالبلح می باشد که نزدیکی غزء واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل َ ] (اِخ ) محلی است در حجاز که برخی آنرا در حیطه ٔ حرم دانسته اند. جمعی نیز آنرا با نون «بانه » خوانده اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل َ ] (ع اِ) جِراب . (المعرب جوالیقی ص 51). و فارسی آن پیله است که در آن مشک باشد. (حاشیه ٔ همان کتاب ص 51). حقه و ظرف مشک . (همان کتاب ص 52). طبله ٔ عطار، و به این معنی معرب از بیله فارسی است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بوی دان . (یادداشت م...
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل َ ] (ع مص ) بمعنی مبالاة، مصدر است یعنی التفات کردن و توجه داشتن . (یادداشت مؤلف ). || باک داشتن . ما ابالیه ، و به بالا، و بالة، و بلاء و مبالاة؛ التفات نمی کنم ، باک نمیدارم . (ناظم الاطباء). اصل آن بالیه بود و جهت تخفیف یای آن را برداشت...
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل ل ْ ل َ ] (ع اِ) خیر. نیکویی . لاتبلک عنه بالة؛ یعنی خیر نصیب تو نمیشود. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بلال .
-
جستوجو در متن
-
نرم بالگان
لغتنامه دهخدا
نرم بالگان . [ ن َل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) ماهی هائی که باله های آنها نرم است . (لغات فرهنگستان ).
-
ماش ماهی
لغتنامه دهخدا
ماش ماهی . (اِ مرکب ) گونه ای ماهی استخوانی از تیرة سیپرینیده ها که بدنی کشیده و باله ٔ شنای پشتی کوتاه و نوک تیز دارد. گونه هائی از این ماهی در دریای خزر نیز فراوانند. (فرهنگ فارسی معین ، ذیل ماهی ).
-
توشه دان
لغتنامه دهخدا
توشه دان . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) ابتر. بالة. قلع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مطهره . (زمخشری ). مزود. (دهار). خورجین و تنچه و کیسه ای که در آن آذوقه گذارند. جائی که در آن زاد نهند. انبانی که در آن غدای سفر نهند. || جامه دان . (ناظم الاطباء).
-
تنین البحر
لغتنامه دهخدا
تنین البحر. [ ت ِن ْ نی نُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) گونه ای ماهی استخوان دار،از تیره ٔ «آکانتوپتر»ها است که در سراسر اقیانوس اطلس یافت می شود. طول این حیوان متوسط است و گونه های مختلف آن بین 12 تا 40 سانتیمتر طول دارند. تاکنون چهار گونه از این ماهی شناخ...
-
شاه بالا
لغتنامه دهخدا
شاه بالا. (اِ مرکب ) مأخوذ از شاه بمعنی داماد و بالا بمعنی همدوش . (از فرهنگ نظام ). بمعنی همدوش است و به ترکی ساقدوش خوانند و آن شخصی باشد که بقدو بالا و سن و سال موافق باشد با قد و بالا و سن و سال کسی که او را داماد میکنند و او را نیز مانند داماد ...
-
گاو عنبر
لغتنامه دهخدا
گاو عنبر. [ وِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پستاندار عظیم الجثه ٔ دریائی شبیه به وال که در دریا میماند. گویند عنبر فضله ٔ او است . (از آنندراج ) (از غیاث ). کاشالوت ، ماهی عنبر، باله ٔ لطمیه ، گاو بحری .قال الزمخشری سمعت ُ ناساً من اهل مکة یق...