کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالِشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بالشت
لغتنامه دهخدا
بالشت . [ ل ِ ] (اِ) بالش . بالشی را گویند که در زیر سر نهند. (برهان قاطع) (هفت قلزم ). تکیه که پرها در آن آکنده باشد. (آنندراج ). آنچه به وقت خواب زیر سر نهند. (غیاث اللغات ). بالش یا چیزی که از پر و یا پشم یا پنبه آکنده کرده زیر سر نهند. (ناظم الاط...
-
بالشت
لغتنامه دهخدا
بالشت . [ ل ِ ] (اِ) نوعی پول در تداول مردم چین . اسکناس . پول چاو. ابن بطوطه گوید: خرید و فروش مردم چین نه بدینار و نه درهم است بلکه آنان بقطعاتی از کاغذ خرید و فروش می کنند که هر قطعه ٔ آن به اندازه ٔ کف دست چاپ شده است وهر بیست و پنج قطعه از آن بل...
-
واژههای همآوا
-
بالشت
لغتنامه دهخدا
بالشت . [ ل ِ ] (اِ) بالش . بالشی را گویند که در زیر سر نهند. (برهان قاطع) (هفت قلزم ). تکیه که پرها در آن آکنده باشد. (آنندراج ). آنچه به وقت خواب زیر سر نهند. (غیاث اللغات ). بالش یا چیزی که از پر و یا پشم یا پنبه آکنده کرده زیر سر نهند. (ناظم الاط...
-
بالشت
لغتنامه دهخدا
بالشت . [ ل ِ ] (اِ) نوعی پول در تداول مردم چین . اسکناس . پول چاو. ابن بطوطه گوید: خرید و فروش مردم چین نه بدینار و نه درهم است بلکه آنان بقطعاتی از کاغذ خرید و فروش می کنند که هر قطعه ٔ آن به اندازه ٔ کف دست چاپ شده است وهر بیست و پنج قطعه از آن بل...
-
جستوجو در متن
-
بالشک
لغتنامه دهخدا
بالشک . [ ل ِ ] (اِ) بالشت که زیر سر گذارند. (برهان قاطع). وساده . متکا.
-
تاپ تاپ
لغتنامه دهخدا
تاپ تاپ . (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن کف دست بر متکا یا بر بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن .
-
قشر
لغتنامه دهخدا
قشر. [ ق ُ ] (اِخ ) نام ماهیی است به قدر شبری . (فهرست مخزن الادویه ). ماهیی است به اندازه ٔ یک بالشت . (منتهی الارب ).
-
چاربالشت
لغتنامه دهخدا
چاربالشت . [ ل ِ ] (اِ مرکب ) مسند سلاطین . (برهان ) (آنندراج ). || دنیا. (برهان ) (آنندراج ). || عناصر اربعه . (برهان ). و رجوع به چاربالش و چهاربالش و چهار بالشت شود.
-
لت
لغتنامه دهخدا
لت . [ ل َت ت ] (ع اِ) ظرفی است از آبگینه بقدر یک بالشت درازگردن که بدان آب خورند. ج ، لتوت . (منتهی الارب ) .
-
اسکناس
لغتنامه دهخدا
اسکناس . [ اِ ک ِ ] (روسی ، اِ) (کلمه ٔ روسی شده از آسین یای ِ فرانسه ) چاو. شهروا. شهرروا و اهل الصین لایبتاعون بدینار و لا درهم و جمیع ما یتحصل ببلادهم من ذلک یسبکونه قطعاً کما ذکرناه و انما بیعهم و شراؤهم بقطع کاغذ کل قطعة منها بقدر الکف مطبوعة ب...
-
مرفقة
لغتنامه دهخدا
مرفقة. [ م ِ ف َ ق َ ] (ع اِ) مرفق . نازبالش . (منتهی الارب ). بالشت تکیه . (دهار). متکا و مخده . ج ، مَرافق . (از اقرب الموارد) : کردی گرو دو بالش کون را برفق سیم باریش همچو حشو نهالی و مرفقه .سوزنی .
-
وجب
لغتنامه دهخدا
وجب . [ وَ ج َ ] (اِ) به معنی بدست که به هندی اردو بالشت گویند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). شبر. (ناظم الاطباء). مقدار مسافت مابین خنصر و ابهام است در موقع بازکردن دست که تقریباً چهار گره میشود و مقصود از کوتاهی هم هست . (قاموس کتاب مقدس ). کدست و ...
-
وساد
لغتنامه دهخدا
وساد. [وِ / وَ / وُ ] (ع اِ) بالین . تکیه جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). مخده و چیزی که بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء). || نازبالش . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بالشت . (دهار) (اقرب الموارد). وساده . (منتهی الارب ) (آن...