کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باله 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. (اِ) ماهی عنبر، که درازی آن به پنجاه ذراع میرسد و به فارسی آنرا باله گویند. (از تاج العروس ).- باله ٔ لَطَمیّة؛ گاو عنبر. (یادداشت مؤلف ). || به زبان هندی خوشبوی را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). || آهنی که بدان ماهی شکار کنند. (یادداشت مؤلف ). قل...
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل َ ] (اِخ ) محلی است در حجاز که برخی آنرا در حیطه ٔ حرم دانسته اند. جمعی نیز آنرا با نون «بانه » خوانده اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل َ ] (ع اِ) جِراب . (المعرب جوالیقی ص 51). و فارسی آن پیله است که در آن مشک باشد. (حاشیه ٔ همان کتاب ص 51). حقه و ظرف مشک . (همان کتاب ص 52). طبله ٔ عطار، و به این معنی معرب از بیله فارسی است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بوی دان . (یادداشت م...
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل َ ] (ع مص ) بمعنی مبالاة، مصدر است یعنی التفات کردن و توجه داشتن . (یادداشت مؤلف ). || باک داشتن . ما ابالیه ، و به بالا، و بالة، و بلاء و مبالاة؛ التفات نمی کنم ، باک نمیدارم . (ناظم الاطباء). اصل آن بالیه بود و جهت تخفیف یای آن را برداشت...
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل ل ْ ل َ ] (ع اِ) خیر. نیکویی . لاتبلک عنه بالة؛ یعنی خیر نصیب تو نمیشود. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بلال .
-
شه باله
لغتنامه دهخدا
شه باله . [ ش َه ْ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شاهبالا. شهبالا. (ناظم الاطباء). بمعنی شه بالا است که همدوش داماد باشد. (برهان ). رجوع به شه بالا شود.
-
جستوجو در متن
-
سحرة
لغتنامه دهخدا
سحرة. [س َ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ ساحر. (از غیاث ) : گر همی فرعون قومی سحره پیش آردرسن و رشته ٔ جنبنده بمار انگارد. منوچهری .باله و باله و باله که غلط پنداردمار موسی همه سحرو سحره اوبارد. منوچهری .سحره ٔ بابل سخره ٔ انامل او بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی )....
-
زروق
لغتنامه دهخدا
زروق . [ زَ ] (ع اِ) داروئی است : هی الدواء التی یزرق فی الاحلیل او الدبر بآلة معدة لها وهی الزراقة. (بحر الجواهر، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ج ، زروقات . (یادداشت ایضاً). رجوع به زروک شود.
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مسیه » (ماهی ). پهلوی ، «ماهیک » . هندی باستان ، «مستیه » (ماهی ). کردی ، «ماسی » . بلوچی ، «ماهی » ، «ماهی...
-
دلفین
لغتنامه دهخدا
دلفین . [ دُ ] (معرب ، اِ) قسمی از پستانداران قاطوسی که گاه بالای آن به سه ذرع میرسد. (یادداشت مرحوم دهخدا). جانوری است دریایی که غریق را به پشت خود یاری دهد تا غرق نشود. (از منتهی الارب ). دابه ای است بحری ، که گویند غریق را نجات دهد و آن معرب است و...
-
ذهب
لغتنامه دهخدا
ذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) : من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بدپاکتر ز ...
-
ب
لغتنامه دهخدا
ب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه ، لاقه . (المزهر ص 160). قلقله و هوائیست . (برهان در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ). و در حساب جُ...