کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بالد
لغتنامه دهخدا
بالد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 25 هزارگزی باختر اردل و 6 هزارگزی راه دویلان واقع است و 59 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
بالد
لغتنامه دهخدا
بالد. [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) مقیم وملازم جایی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اقامت کننده در جایگاه یا شهری . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
نیروپرست
لغتنامه دهخدا
نیروپرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) که به زورخویش غره است . که به نیروی خود می بالد : چو نیروپرستی بیفتد به خاک ز ماری به موری برآری هلاک . نظامی .
-
عاشق پرانی
لغتنامه دهخدا
عاشق پرانی . [ ش ِ پ َ ] (حامص مرکب ) هر روز عاشق نوی به هم رسانیدن . مقابل معشوق پرانی : از گل عاشق پرانی جلوه می بالد به خودسرو از بالای قمری بر سرناز ایستد.(آنندراج ).
-
نفس نامیه
لغتنامه دهخدا
نفس نامیه . [ ن َ س ِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قوه ای که مربی نبات است : گفتم که اعتدال نبندد هوا مزاج گفتا ز نفس نامیه بالد همی شجر. ناصرخسرو.گفتم ز نفس جثه ٔ حیوان نصیب یافت گفتا ز نفس نامیه مردم گزیده تر.ناصرخسرو.
-
موتی
لغتنامه دهخدا
موتی . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ممال مَوت̍ی . ج ِ میت . مردگان . (یادداشت مؤلف ) : زهی روایح جودت ز راه استعدادامید شرکت احیا فکنده موتی را. انوری .بسان غنچه بدن در کفن همی بالدز اعتدال هوای بهار، موتی را.سلمان ساوجی .و رجوع به مَوت̍ی و میت شود.
-
عصامی
لغتنامه دهخدا
عصامی . [ ع ِ ] (ص نسبی ) منسوب به عصام بن شهبر صاحب نعمان . آنکه به نفس خود بالد نه به پدران . مقابل عظامی . (یادداشت مرحوم دهخدا). در مثل گویند: کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً. رجوع به عصام (ابن شهبربن ...)شود : در این عصامی و عظامی از جریر و متنبی چند...
-
عظامی
لغتنامه دهخدا
عظامی . [ ع ِ ](ص نسبی ) منسوب به عظام . آنکه به استخوانهای پوسیده یعنی مفاخر پدران بالد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقابل عصامی : اگر به آن نفس و خرد و همت اصل بودی نیکوتر بودی که عظامی و عصامی بس نیکو باشد ولیکن عظامی به یک پشیز نیرزد چون فضل و ا...
-
هواپرست
لغتنامه دهخدا
هواپرست . [ هََ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه در پی هوای نفس باشد. پیرو هوس . هواباره : گفتا چه گمان بری که مستم یا شیفته و هواپرستم . نظامی .گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگر خدای پرستی هواپرست مباش . سعدی .هرزه گرد غماز، هواپرست هوسباز. (گلستان ).هواپ...
-
متروح
لغتنامه دهخدا
متروح .[ م ُ ت َ رَوْ وِ ] (ع ص ) گیاه بالنده . (آنندراج ). گیاهی که می بالد و بلند می شود. (ناظم الاطباء). || آن که به مروحه باد کند. (آنندراج ). || کسی که با بادزن باد می زند. (ناظم الاطباء). || آبی که بوی چیزی گیرد از جهت قرب . (آنندراج ). آبی که ...
-
روینده
لغتنامه دهخدا
روینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) هر چیزی که روید و بالد و نمو کند. (ناظم الاطباء). || کشت بالیده و پرقوت . (آنندراج ) : اگر نیستی کوه غزنین توانگربدین سیم روینده و زر کانی . فرخی .کوه غزنین ز پی آنکه ببخشی به مرادزر روینده پدید آورد از سنگ جبال . فرخی ...
-
بالیدن
لغتنامه دهخدا
بالیدن . [ دَ ] (مص ) نشو و نما و فزونی اندامها باشد از همه سو. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نمو کردن . (ناظم الاطباء). دراز شدن چنانکه در گیاه و امثال آن . نشاء. (ترجمان القرآن ). بالش . نشو و نما. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (فرهنگ نظام ). گوالیدن . رشد. رس...
-
گدرک
لغتنامه دهخدا
گدرک . [ گ َ رَ ] (اِ) سلاح جنگ . مؤلف آنندراج آرد: در جهانگیری بمعنی سلاح است . (برهان ) (جهانگیری ). گدر. فرخی گفته : روز و شب در بر تو گدرک بالنده چو سروسال و مه بر کف تو باده ٔ تابنده چو زنگ .رشیدی نیز بدو اقتفا و بدین شاهد واحد اکتفا نموده ، تف...
-
ندیم مشهدی
لغتنامه دهخدا
ندیم مشهدی . [ ن َ م ِ م َ هََ ] (اِخ ) زکی (میرزا...)، مشهدی الاصل اصفهانی المنشاء، متخلص به ندیم . از شاعران قرن دوازدهم است ، و به عهدشاه سلطان حسین صفوی ملازم محمدزمان خان بیگدلی سپهسالار خراسان بود، سپس به خدمت نادرشاه رسید و سرانجام به هنگامی ک...