کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بافنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بافنده
لغتنامه دهخدا
بافنده . [ ف َ دَ / دِ ] (نف )آنکه بافتن کار دارد. آنکه بافد. (از ناظم الاطباء).نساج . جولاهه . (آنندراج ) (شعوری ). حائک . جولاه . ناسج .پای باف . گوفشانه . شاتن . (منتهی الارب ). واشیه . (منتهی الارب ). وصاد [ وَ ص صا ] (منتهی الارب ) : بوریاباف اگ...
-
جستوجو در متن
-
کرباس باف
لغتنامه دهخدا
کرباس باف . [ ک َ ] (نف مرکب ) کرباس بافنده . بافنده ٔ کرباس . آنکه کرباس بافد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
قالی باف
لغتنامه دهخدا
قالی باف . (نف مرکب ) بافنده ٔ قالی .
-
گلیم باف
لغتنامه دهخدا
گلیم باف . [ گ ِ ] (نف مرکب ) آنکه گلیم بافد. بافنده ٔ گلیم .
-
نخ باف
لغتنامه دهخدا
نخ باف . [ ن َ ] (نف مرکب ) نخ ریس . نخ بافنده . نخاخ .
-
نوارباف
لغتنامه دهخدا
نوارباف . [ ن َ/ ن ُ ] (نف مرکب ) بافنده ٔ نوار. که نواربافی کند.
-
جولاهه
لغتنامه دهخدا
جولاهه . [ هََ / هَِ ] (ص ، اِ) بافنده . || عنکبوت . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به جولاهک و جولاه شود.
-
دیباگر
لغتنامه دهخدا
دیباگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) دیباباف . (آنندراج ). بافنده ٔ دیبا. (ناظم الاطباء).
-
سبدباف
لغتنامه دهخدا
سبدباف . [ س َ ب َ] (نف مرکب ) آنکه سبد بافد. بافنده ٔ سبد. سبدساز.
-
بنیط
لغتنامه دهخدا
بنیط. [ ب ِ ن َ ] (ع اِ) بافنده . || نشکرده . (منتهی الارب ).
-
وشائع
لغتنامه دهخدا
وشائع. [ وَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ وشیعة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و آن ماشوره و چوبی است که بافنده بر آن رشته های رنگین پیچد، و ماکوی بافنده و نواله ٔ باغنده . (آنندراج ). رجوع به وشیعة شود.
-
دروغ باف
لغتنامه دهخدا
دروغ باف . [ دُ ] (نف مرکب ) دروغ بافنده . بافنده ٔ دروغ . دروغگو. آنکه مطالب دروغ را با آب و تاب فراوان بر زبان راند. حائک الکذب بهوت . مُباهت . (یادداشت مرحوم دهخدا). بَهّات . (منتهی الارب ).
-
گونی باف
لغتنامه دهخدا
گونی باف . (نف مرکب ) که گونی بافد. کسی که گونی بافد. بافنده ٔ گونی . رجوع به گونی شود.
-
وصاد
لغتنامه دهخدا
وصاد. [ وَص ْ صا ] (ع ص ) بافنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نساج و حائک . (از اقرب الموارد).