کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بافرین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بافرین
لغتنامه دهخدا
بافرین .[ ف َ ] (ص مرکب ) مخفف قابل آفرین . درخور آفرین . لایق تحسین . باآفرین ، بآفرین . مقابل بنفرین : سوی گرد گشتاسب شاه زمین سزاوار گاه آن کی بافرین . دقیقی .بدانخانه [ آتشکده ٔ نوبهار ] شدشاه یزدان پرست فرود آمد آنجا و هیکل ببست نشست اندر آن خان...
-
جستوجو در متن
-
پشت دست
لغتنامه دهخدا
پشت دست . [ پ ُ ت ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظهر کف : نسوزد کسی را تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن . امیرخسرو.- پشت دست بر زمین نهادن یا پشت دست بر زمین گذاشتن ؛ کنایه از کمال فروتنی نمودن و زاری و فروتنی کردن . (غیاث اللغات ).- پشت دست بر...
-
نفرین
لغتنامه دهخدا
نفرین .[ ن َ / ن ِ ] (اِ) دعای بد. (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). لعنت . بسور. پسور. سنه . غورا. یارند. پشول . پشور. دشنام . (از ناظم الاطباء). از: نَ (نفی ، سلب ) + فرین (آفرین )؛ ضد آفرین . مقابل آفرین درتمام ...
-
باد
لغتنامه دهخدا
باد. (فعل دعایی ) مخفف بواد (فعل بودن با الف دعا). کلمه ای است که در نفرین و آفرین بکار برند، مؤلف آنندراج آرد: کلمه ای است که در محل دعا استعمال کنند و بدین معنی مخفف بواد است از عالم شواد و بادا مزیدٌعلیه و آن جائز است که کلمه ٔ مذکور را حذف کنند ...
-
آفرین
لغتنامه دهخدا
آفرین . [ ف َ ] (اِ) زه . فری .فریش . افرا. آباد. خَه . خهی . بَه . بَه بَه . پَه . پَه پَه . زهی . پَخ پَخ . آخ . (برهان ). اَخ . (برهان ). بخ . وَه . وَه وَه . شاباش . شادباش . شادزی . مریزاد. دستخوش . انوشه . انوشه بزی . چنانهن (؟). احسنت . مرحبا....
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) مَلِک باشد...(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 516). پادشاه بلندقدر و بزرگ مرتبه را گویند. (صحاح الفرس ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جبار. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، از یادداشت ایضاً): کیقباد. کیکاوس . کیخسرو. کی لهراسب . کی بشتاسب . ک...
-
گرم
لغتنامه دهخدا
گرم . [ گ َ ] (ص ) پارسی باستان گرما [ در پادا: گَرما ]، اوستا گرما ، پهلوی گَرم ،هندی باستان غرما (گرمی )، ارمنی جرم ، جرمن (تب )، کردی و بلوچی گَرم ، افغانی غرما ، استی غرم ، کرم ،شغنی گَرم ، سریکلی زهورم ، گورم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مقابل سرد...
-
رامین
لغتنامه دهخدا
رامین . (اِخ ) رام . رامتین . نام عاشق ویسه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نام عاشق ویس . (ناظم الاطباء). نام عاشق ویس است و قصه ٔ ویس و رامین مشهور است . (برهان ). همان رام عاشق ویس که واضع چنگ نیز بوده است نه غیر او، و سامانی گوید: رامین مرکب است از ...
-
ابوطاهر
لغتنامه دهخدا
ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) خسروانی . یکی از اماثل ِ شعرای آل سامان و معاصر رودکی . وفات او پس از بوالمثل وشاکر جلاب بوده است چنانکه از این بیت او برمی آید:همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم به مرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب .از تذکره ها در شرح حال او بیش ا...
-
پاکیزه
لغتنامه دهخدا
پاکیزه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) صاحب غیاث اللغات گوید: منسوب به پاک زیرا که مرکب است ازلفظ پاک و ایزه که کلمه ٔ تصغیر و نسبت است و نظیر این آتشیزه بمعنی کرم شب تاب و چون کلمه ٔ نسبت زائد می آید میتواند که پاکیزه مزید علیه پاک بود یا مرکب ازلفظ پاکی و ...
-
برین
لغتنامه دهخدا
برین . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بر. بالایین ، یعنی بلندترین و بالاترین ، چه فلک الافلاک را باین اعتبار سپهر برین گفته اند. (از برهان ). برتر و بلند. (غیاث ). بالایین . بلندترین . بالاترین . برترین . عالی ترین . (ناظم الاطباء). اعلی . علْوی . زبرین ...
-
اختر
لغتنامه دهخدا
اختر. [ اَ ت َ ] (اِ) جرم فلکی . یکی ازاجرام آسمانی . ستاره ٔ سیار. کوکب . نجم : اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده روان در دو و داه . رودکی .ز گردنده هفت اختر اندر سپهریکی را ندیدم بدو راه مهر. فردوسی .که گیتی بشست او بتیغ از بدان فروزنده ٔ اختر بخ...
-
پایه
لغتنامه دهخدا
پایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) هریک از طبقات چیزی که بر آن طبقات برروند یا فرودآیند چون طبقات نردبان و منبر و پلکان بام . مرقاة. پله . زینه . دَرَجه . هر مرتبه از زینه و پله ٔ منبر. پله ٔ نردبان . پاشیب . عتبه . پک .اُرچین . پغنه . تله : قلعه ای دیدم سخت ...
-
نشستن
لغتنامه دهخدا
نشستن . [ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص ) پارسی باستان : نی هد ، متعدی : نی یه شادیم ، اوستا: نی + هد ، نی شیذئیتی (نشستن )، متعدی : نی شاذیوئیش ، پهلوی : نَ (َیَ) شستن ، نَ (َیَ) شینت ، هندی باستان : نی + سد ، سی دتی ، بلوچی : نین دگ ، نین دغ ، متعدی : نی...