کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بافراست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بافراست
لغتنامه دهخدا
بافراست . [ ف َ / ف ِ س َ ] (ص مرکب ) (از: با + فراست ) باهوش . زیرک . رجوع به فراست شود.
-
جستوجو در متن
-
نکوفهم
لغتنامه دهخدا
نکوفهم . [ ن ِ ف َ ] (نف مرکب / ص مرکب ) خوش فهم . بافراست .
-
بادماغ
لغتنامه دهخدا
بادماغ . [ دِ / دَ ] (ص مرکب )زیرک و بافِراست . (ناظم الاطباء). رجوع به با شود.
-
فراست مند
لغتنامه دهخدا
فراست مند. [ ف ِ س َ م َ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ فِراست . بافِراست . رجوع به فِراست و فِراسة شود.
-
جزرس
لغتنامه دهخدا
جزرس . [ ج ُ رَ ] (نف مرکب ) صرفه جو. || خانه دار. || زیرک و بافراست . || بخیل . (ناظم الاطباء).
-
باریک رای
لغتنامه دهخدا
باریک رای . (ص مرکب ) آنکه فکر ظریف دارد. باذکاوت . بصیر. بافراست . (دِمزن ). دارای قوه ٔ مدرکه ٔ نافذ و دقیق . (ناظم الاطباء).
-
کارآموز
لغتنامه دهخدا
کارآموز. (نف مرکب ) کسی که مشغول آموختن کار است . این کلمه بجای «استاژیر» پذیرفته شده . (فرهنگستان ). || دانشمند و هوشیار و زیرک و بافراست ، و حاذق و مجرب و تجربه کرده . (ناظم الاطباء).
-
باسامان
لغتنامه دهخدا
باسامان . (ص مرکب ) دارا و برخوردار. مُعقِر؛ مرد بسیار آب و زمین و باسامان (منتهی الارب ). || مرد متدین . صابر. پرهیزکار. زاهد. || عاقل . بافراست . (ناظم الاطباء).
-
عطاردمنش
لغتنامه دهخدا
عطاردمنش . [ ع ُ رِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از ذکی و تیزطبع است . (از آنندراج ). زیرک و بافراست و تیزفهم . (ناظم الاطباء) : دبیر عطاردمنش را نشاندکه بر مشتری زهره داند فشاند.نظامی .
-
نکته شناس
لغتنامه دهخدا
نکته شناس . [ ن ُ ت َ / ت ِ ش ِ ] (نف مرکب ) نکته دان . زیرک و بافراست و بابصیرت در سخن . (ناظم الاطباء). || آنکه امور نیک و بد را تشخیص دهد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
نادره دان
لغتنامه دهخدا
نادره دان . [ دِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) زیرک . هوشیار. عاقل . بافراست . عالم . فاضل . آگاه . واقف بر کارهای عجیب و بر چیزهای پنهانی و غیبی . (ناظم الاطباء).
-
نواق
لغتنامه دهخدا
نواق . [ ن َوْ وا ] (ع ص ) رائض شتران و درست و نیکو کننده ٔ آنها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه شتران را رام و دستاموز می کند. (ناظم الاطباء). || اصلاح کننده ورائض امور. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). زیرک و بافِراست در کارها و کارآزموده . (ناظم...
-
تولک
لغتنامه دهخدا
تولک . [ ل َ ] (ص ) باذکاوت و زیرک و هوشمند و بافراست و جلد چابک . (ناظم الاطباء). زیرک . چابک . || پرریخته . (فرهنگ فارسی معین ).کریزکرده و پرریخته . (ناظم الاطباء). کریز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به کریز و تولک کردن شود.
-
روشن قیاس
لغتنامه دهخدا
روشن قیاس . [ رَ / رُو ش َ ق َ ] (ص مرکب ) روشن رای . کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. (آنندراج ). کنایه از صاحب فراست . (انجمن آرا) (از برهان ). زیرک و تیزفهم و بافراست . (ناظم الاطباء) : نکوسیرتش دید و روشن قیاس سخن سنج و مقدار مرد...