کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باطیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باطیه
لغتنامه دهخدا
باطیه . [ ی َ / ی ِ] (اِ) بادیه . کاسه ٔ بزرگ . (آنندراج ) (منتهی الارب ).و آن ظرفی باشد مقعر و عرب آن را ناجود گوید. معرب پاتیله . (بحر الجواهر). اعجمی ، مشهور است و در عربی ناجود و راووق گویند. (نشوءاللغة ص 94). حربی گوید: باطیه کلمه ای فارسی است و...
-
جستوجو در متن
-
باطئه
لغتنامه دهخدا
باطئه . [ طِ ءَ ] (ع اِ)خنور سفالین که در آن شراب نگاه میدارند. ابریقی که در سر میز از آن در پیاله های کوچک شراب میریزند. ج ،بواطی . (ناظم الاطباء). باطیه . رجوع به باطیه شود.
-
آبگوشت خوری
لغتنامه دهخدا
آبگوشت خوری . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) کاسه ٔ خردتر از باطیه وبزرگتر از ماست خوری که عادةً در آن آبگوشت خورند.
-
آش خوری
لغتنامه دهخدا
آش خوری . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرفی گود، میان باطیه و ماست خوری که در آن آش خورند. || کفچه ای که بدان آش گیرند.
-
آبگردان
لغتنامه دهخدا
آبگردان . [ گ َ ](اِ مرکب ) چم فلزین . ملعقه ٔ کلان باندازه ٔ باطیه ٔ دسته دار که بدان از دیگ های بزرگ آب و جز آن برگیرند.
-
کعب دار
لغتنامه دهخدا
کعب دار. [ ک َ ] (نف مرکب ) دارای کعب و کعب در ظرفها حلقه مانندی است متصل به تحت ظرف و غیر از پایه ٔ آن است و بدان ظرف راست بر زمین قرار گیرد و عوام کب دار گویند. (یادداشت مؤلف ).- باطیه ٔ کعب دار یا فنجان کعب دار یا کاسه ٔ کعب دار ؛ باطیه یا فنجان ...
-
مدخنة
لغتنامه دهخدا
مدخنة. [ م ِ خ َ ن َ ] (ع اِ) بوی سوز. (منتهی الارب ). مجمره . (متن اللغة) (اقرب الموارد). بخورسوز. عودسوز. ج ، مَداخِن : ساقیان تو فکنده باده اندر باطیه خادمان تو فکنده عنبر اندر مدخنه .منوچهری .
-
غروانی
لغتنامه دهخدا
غروانی . [ ] (ع اِ) بیرونی در الجماهر آن را نوعی از جزع (شبه پیسه ٔ یمانی ) می داند که رنگهای آن مشوش است و هریک از آن دارای عرض و وسعتی است و به صورت قطعه هائی بزرگ پیدا شود که ظرفهایی از آن میسازند مانند باطیه ٔ مخروطه که به قول «گندی » گنجایش سی و...
-
فاثور
لغتنامه دهخدا
فاثور. (ع اِ) تشت یا تشتخان یا خوان ، از سنگ رخام یا از سیم یا زر. (منتهی الارب ). در نزد عامه به طشتخان معروف است . گویند: وی واسعالفاثور است . (از اقرب الموارد). || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ). قرص خورشید. گویند: انجلی فاثور عین الشمس . (اقرب الم...
-
جان کنان
لغتنامه دهخدا
جان کنان . [ ک َ ] (ق مرکب ) در حال جان کندن . در حال احتضار : بر سر پای جان کنان کردم و طالع مراپا و سری پدید نه چون سر و پای آسمان . خاقانی .هر جان که ز خُم ستد قنینه در باطیه جان کنان فروریخت . خاقانی .فتح بدندان دیتش جان کنان از بن دندان شده دندا...
-
ماست خوری
لغتنامه دهخدا
ماست خوری . [ خوَ / خ ُ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) نوعی کاسه ٔچینی یا سفالی یا بلوری است که حجم آن نه بزرگ است و نه کوچک و در آن ماست ریخته سر سفره می گذارند. کاسه ٔ کوچکتر از ماست خوری را ترشی خوری گویند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). یا کاسه ٔ ماست...
-
آوند
لغتنامه دهخدا
آوند. [ وَ ] (اِ) (از: آو، آب + وند، خنور) اناء. ظرف . خنور. وعاء. باردان . || کوزه ٔ آب . ظرف شراب . کوزه ٔ شراب . خنور آب . (المعجم ) : چون آب بگونه ٔ هر آوند شوی . ابوحنیفه ٔ اسکافی (از فرهنگ اسدی ).مبادا ساغرش یک لحظه از خون رزان خالی فلک راتا رو...
-
لمه
لغتنامه دهخدا
لمه . [ل َ م َ / م ِ ] (ترکی ، پسوند) کلمه ٔ ترکی است و چون مزید مؤخری در بعض کلمات ترکی مستعمل در فارسی درآید. مزید مؤخری است در کلمات مأخوذه از ترکی و مجموع مرکب صورت اسم مصدری است که به معنی اسم است : تولمه (آتش سرخ کن یا آتش گردان )، سوزلمه (چ...
-
آفدم
لغتنامه دهخدا
آفدم . [ دُ ] (اِ) فرجام . انجام . عاقبت . || (ص ) اخیر. پسین . || (اِخ ) لقب اردوان ، یکی از سلاطین اشکانی : اردوان کوچک ، اَفدم ... آفدم یعنی آخر. (مجمل التواریخ ). اردوان بود بزرگتر پادشاهان ملوک طوائف آنکه آفدم خوانندش . (مجمل التواریخ ). - به آف...