کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باش بولاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باش بولاق
لغتنامه دهخدا
باش بولاق . (ترکی ،اِ مرکب ) سرچشمه . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ایران ).
-
واژههای مشابه
-
گچه باش
لغتنامه دهخدا
گچه باش . [ گ ِ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، ده هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 3هزارگزی خاور راه ارابه رو آوه به ارومیه . دامنه ، معتدل ، مالاریائی و سکنه ٔ آن 73 تن است . آب از نهر راهوا. محصول آن غلات ، توتون ، ک...
-
کوه باش
لغتنامه دهخدا
کوه باش . (نف مرکب )که جای در کوه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): قوعلة؛ عقاب کوه باش . (منتهی الارب ، یادداشت ایضاً).
-
شه باش
لغتنامه دهخدا
شه باش . [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) شاه باش . در تداول عامه ، سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند. نثار. رجوع به شاه باش و شاباش شود.
-
یخاری باش
لغتنامه دهخدا
یخاری باش . [ ی ُ ] یوخاری باش . (اِخ ) (به معنی سوی بالا یا بالاسری یا صدر مجلس ) نام شعبه ای از دو شعبه ٔ قاجار. مقابل آشاقی باش (به معنی سوی پایین یا پایین سری یا پایین مجلس ). (یادداشت مؤلف ). قسمتی از قاجاریه را که در ساحل راست گرگان سکونت داشت...
-
جای باش
لغتنامه دهخدا
جای باش . [ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خانه و سرا و منزل را گویند. (برهان ). مجازاً خانه و وطن . (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به جای باشش شود.
-
ده باش
لغتنامه دهخدا
ده باش . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) باشنده ٔ در ده . || اهلی . (یادداشت مؤلف ). رام و خانگی . (ناظم الاطباء). قققة؛ زاغ ده باش . (منتهی الارب ).
-
زره باش
لغتنامه دهخدا
زره باش . [ زَ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ابهررود است که در بخش ابهرشهرستان زنجان و 26هزارگزی باختر ابهر واقع است و 470 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
راحت باش
لغتنامه دهخدا
راحت باش . [ ح َ ] (حامص مرکب ) آسایش . آسودگی . || (اِ مرکب ) (از راحت + باش فعل امر) خطابی که هنگام تعلیم عملیات نظامی و ورزشی سربازان را دهند تا دم زنند و اندک راحتی یابند.
-
شاه باش
لغتنامه دهخدا
شاه باش . (اِ مرکب ) شاباش در تداول عامه . سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به باش شود.
-
شاد باش
لغتنامه دهخدا
شاد باش . (اِ مرکب ) نام روز بیست و ششم است از ماههای ملکی . (فرهنگ جهانگیری ). || (صوت مرکب ) کلامی است که در مقام تحسین گویند و شاباش مخفف آن است . (آنندراج ). || (فعل امر) کلمه ٔ تحسین یعنی خوش باش و خرم زی .(ناظم الاطباء). شاد زی ! تبریک و تهنیت ...
-
شب باش
لغتنامه دهخدا
شب باش . [ ش َ ] (اِ مرکب ) منزل و جایگاه شب و محل آسایش در شب . (ناظم الاطباء).
-
باش آچق
لغتنامه دهخدا
باش آچق . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 20 هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ میاندوآب به شاهین دژ واقع است . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 134 تن سکنه . آب آن از چشمه سار تأمین میشود و محصول عمده ٔ آ...
-
باش برات
لغتنامه دهخدا
باش برات . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه که در 44 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 4 هزارگزی شمال راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب واقع است ، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 440 تن سکنه . آب آن از چشمه تأم...