کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باشگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باشگاه
لغتنامه دهخدا
باشگاه . (اِ مرکب ) کلوب . کانون . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ایران ). محلی خاص اجتماع گروهی از مردم با منظور معین . محل گرد آمدن پیوسته یا متناوب گروهی بر طبق آیین نامه ٔ خاص .
-
جستوجو در متن
-
کلوب
لغتنامه دهخدا
کلوب . [ ک ُ ] (فرانسوی / انگلیسی ، اِ) باشگاه . انجمن . (فرهنگ فارسی معین ). باشگاه . جشنگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ورزشی
لغتنامه دهخدا
ورزشی . [ وَ زِ ] (ص نسبی ) منسوب به ورزش . مربوط به ورزش .- باشگاه ورزشی ؛ باشگاهی که در آن به انواع ورزش پردازند. (فرهنگ فارسی معین ).- عملیات ورزشی ؛ انواع اعمال ورزشی . (فرهنگ فارسی معین ).- مجلات ورزشی .
-
مدیره
لغتنامه دهخدا
مدیره . [ م ُ رَ / رِ ] (ع ص ) تأنیث مدیر: مدیره ٔ مدرسه ، مدیره ٔ دبستان ، هیأت مدیره . رجوع به مدیر شود.- هیأت مدیره ؛ گروهی که وظیفه ٔ تعیین خط مشی و تصویب برنامه و نظارت بر جریان امور مؤسسه یا باشگاه یا سازمان یا جمعیت یا بنیادی را به عهده د...
-
بسیم
لغتنامه دهخدا
بسیم . [ ب َ ] (اِخ ) ابراهیم افندی . منشی اول هیئت رئیسه جامع احمدی بود. او راست : ادب اللغة و ملکةالذوق ،سخنرانیی که وی در باشگاه کارمندان اسکندریه ایراد کرد و بسال 1328 هَ . ق . در 48 ص در مطبعه ٔ وطنیه ٔ اسکندریه چاپ گردید. (از معجم المطبوعات ستو...
-
صالح آباد
لغتنامه دهخدا
صالح آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قهاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان ، 15000گزی جنوب صیدآباد، 6000گزی ایستگاه امروان . جلگه ، معتدل ، سکنه 500 تن . آب آن از قنات . محصول غلات ، حبوبات ، پنبه ، پسته ، بادام ، انگور. شغل مردان زراعت و گله داری...
-
مرب
لغتنامه دهخدا
مرب . [ م َ رَب ب ] (ع اِ) محل و جای اقامت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || مجمع. محل . (اقرب الموارد).کلوب . (از متن اللغة). باشگاه و محل اجتماع مردم . || (ص ) زمین گیاه ناک . (منتهی الارب ): ارض کثیرةالنبات ؛ زمین پرگیاه . (اقر...
-
فرح آباد
لغتنامه دهخدا
فرح آباد. [ ف َ رَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان رودپی از بخش مرکزی شهرستان ساری که در 25هزارگزی شمال ساری واقع است . ناحیه ای است واقع در دشت ، معتدل ، مرطوب و دارای 680 تن سکنه است . از رودخانه ٔ تجن مشروب میشود. محصولاتش برنج ، غلات ، پنبه ، کنف ، ...
-
جندق
لغتنامه دهخدا
جندق . [ ج َ دَ ] (اِخ ) قصبه ایست از دهستان جندق بیابانک بخش خوربیابانک شهرستان نایین واقعدر 65هزارگزی شمال باختری خور، در مسیر شوسه ٔ جندق به انارک . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیری است . سکنه ٔ آن 9550 تن . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن...
-
رودهن
لغتنامه دهخدا
رودهن . [ دِ هَِ ] (اِخ ) قصبه ٔمرکز دهستان سیاه رود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند که در 21هزارگزی دماوند و 48هزارگزی تهران ، سر سه راه تهران به فیروزکوه و آبعلی واقع است . کوهستانی و سردسیرو دارای 1000 تن سکنه است . آب آن از زهاب رودخانه تأمین میشود و ...
-
موطن
لغتنامه دهخدا
موطن . [ م َ طِ ] (ع اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وطن و جای باش مردم . (ناظم الاطباء). وطن . (غیاث ). آرامگاه . میهن . زاد بوم . جای بودن . اقامتگاه . اقامت جای . مکان . جای . بودنگاه . محل سکونت شخص . باشگاه . (یادداشت مؤلف ). جای ...
-
چوگان بازی
لغتنامه دهخدا
چوگان بازی . [چ َ / چُو گام ْ ] (حامص مرکب ) عمل چوگان باز. یکی از بازیهای بسیار قدیم است . واضع و عامل اصلی آن کاملاً روشن نیست . بعضی آن را به ایرانیان نسبت میدهند و میگویند: «چون اسکندر تصمیم گرفت به ایران حمله کند «دارا» گوی و چوگانی برایش فرستاد...
-
زورخانه
لغتنامه دهخدا
زورخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن ورزشهای قدیمی کنند. باشگاه ورزشهای باستانی . (فرهنگ فارسی معین ). محل ورزشهای پهلوانی ایران ،معروف به ورزش باستانی . زورخانه های قدیمی ایران بناهایی هستند مسقف که بوسیله ٔ پنجره ای که در سقف بنا تعبیه ...
-
فرانکلین
لغتنامه دهخدا
فرانکلین . [ فْرا / ف ِ ] (اِخ ) بنیامین (بنجامین ). هر کس در اروپا و امریکا کمتر تجسسی در باب نوابغ جهان و خیرخواهان بشر کرده باشد، به اسم فرانکلین برخورده و با او آشنا شده است . مینیه مورخ شهیر فرانسوی مینویسد: فرانکلین مردی نابغه ، متقی ، مظهر خوش...