کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باشه
لغتنامه دهخدا
باشه . [ ] (اِ) به فارسی آش است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
باشه
لغتنامه دهخدا
باشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) جانوری است شکاری از جنس زردچشم و کوچکتر از باز باشد. (برهان ). این کلمه همریشه ٔ باز است و در فارسی باش ، باشه ، واشه ، و معرب آن باشق و در لهجه ٔ طبری واشه ، درگیلکی واشک است . در لاتینی فالکونیزوس گویند . (از حاشیه ٔ برهان...
-
باشه
لغتنامه دهخدا
باشه . [ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج که در 24 هزارگزی شمال باختر دژ شاهپور و 2 هزارگزی مرز ایران و عراق و 8 هزارگزی پنجوین در دامنه واقع است . ناحیه ای است سردسیر با 100 سکنه و آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده ٔ ...
-
واژههای مشابه
-
باشه ٔ فلک
لغتنامه دهخدا
باشه ٔ فلک . [ ش َ ی ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه ازآفتاب است . || کنایه از نسر طایر و نسر واقع، و آنها دو صورت اند از جمله ٔ صور چهل و هشتگانه ٔفلک . (برهان ). صورت نسر از صور فلکی . (هفت قلزم ).
-
باشه انداختن
لغتنامه دهخدا
باشه انداختن .[ ش َ / ش ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رها کردن باشه برشکار.پرواز دادن باشه برای گرفتن شکار : اباقاخان را بدیدار او شعفی تمام ظاهر شد و بوقت مراجعت اوفرمود که پیر شده ام و اگر چه فرزندم ارغون فرزند غازان را بغایت دوست میدارد و چون یگانه است مف...
-
پنج باشه
لغتنامه دهخدا
پنج باشه . [پ َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شنگار. شنجار. خس ّالحمار.
-
بیخ باشه
لغتنامه دهخدا
بیخ باشه . [ ش َ / ش ِ ](اِ مرکب ) ابوحنسا. شنگار. شنجار. (بحر الجواهر).
-
جستوجو در متن
-
باشا
لغتنامه دهخدا
باشا. (اِ) جانوری معروف که بدان شکار کنند. (آنندراج ). قسمی از باز شکاری . (ناظم الاطباء). و رجوع به باشه و باشق شود.ظاهراً در این معنی تحریف یا لهجه ای از باشه است .
-
ابوالاخذ
لغتنامه دهخدا
ابوالاخذ. [ اَ بُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) باشه . باشق . (المزهر).
-
سرنوف
لغتنامه دهخدا
سرنوف . [ س ُ ] (ع اِ) باشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
ابوعیاض
لغتنامه دهخدا
ابوعیاض . [ اَ ] (ع اِ مرکب ) باشه . باشق . ابوسراقه . (مهذب الاسماء).
-
ابوالجیش
لغتنامه دهخدا
ابوالجیش . [ اَ بُل ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) شاهین . باشق . باشه . سرشب . قِطام . قطامی . ابولاحق .
-
قرشامه
لغتنامه دهخدا
قرشامه . [ ق ِ م َ ] (ع اِ) باشه . (منتهی الارب ). باشق . (اقرب الموارد). || جانورکی است . (منتهی الارب ).