کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باشلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باشلق
لغتنامه دهخدا
باشلق .[ ل ِ ] (ترکی ، اِ) کلمه ٔ ترکی است [ از باش بمعنی سر و لیق حرف نسبت ]، کلاه پیوسته به شنل . (یادداشت مؤلف ). برنس . کلاهی که بر یقه ٔ جامه ای دوخته شده باشد. || کَلَّگی . (یادداشت مؤلف ) (دزی ج 1 ص 49). || روسری .
-
جستوجو در متن
-
بشلق
لغتنامه دهخدا
بشلق . [ ب ِ ل َ ] (اِ) در ترکی باشلق . رجوع به باشلق و دزی ج 1 ص 90 شود.
-
باشلیق
لغتنامه دهخدا
باشلیق . (ترکی ، اِ) باشلق . کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد. (یادداشت مؤلف ). روسری . پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند.
-
کاپت
لغتنامه دهخدا
کاپت . [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) ، کاپوت . کلاه زنانه . || کلاه قاضی . || پالتوی باشلق دار. || کروک درشکه و اتومبیل . || در تداول ایرانیان بیشتر به معنی اخیر و نیز بحفاظی گفته میشود که در مقاربت به کار می برند.
-
یاپونچه
لغتنامه دهخدا
یاپونچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) مأخوذ از لهستانی ، نوعی جامه ٔ دارای باشلق ضخیم . (از دزی ج 2 ص 847). جامه ٔ پشم زفت و خشن و ستبر و فراخ که بر روی دیگر جامه ها پوشند. قسمی جبه ٔ نمدین . روپوشی نمدین خشن با شلاله های پشمین . شنلی فراخ یک پارچه از نمد ما...
-
قاق
لغتنامه دهخدا
قاق . (ترکی ، اِ) قدید. (برهان ). گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده میخورند. (آنندراج ). || (ص ) خشک . (برهان ). || (اِ) میوه ٔ خشک که هسته ٔ آن را درآورده بخشکانند. (کاشغری ج 2 ص 225 و ج 3 ص 116 از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || در لغت ابن مهنا ص 171 آم...
-
کلگی
لغتنامه دهخدا
کلگی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کله . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) آنچه از لوازم ساز اسب که بر کله ٔ اسب باشد از پرها. (آنندراج ). آنچه از ساز و برگ اسب که بر کله ٔ اسب بندند. (فرهنگ فارسی معین ). قسمتی از یراق اسب که به سر اسب ا...
-
باسلیق
لغتنامه دهخدا
باسلیق . [ س ِ ] (یونانی ، اِ) معنی لغوی آن پادشاه عظیم است ... و عجب که به ترکی هم باشلق بمعنی پادشاه و امیر و سردار است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) از یونانی باسیلیکوس بمعنی پادشاه . (یادداشت مؤلف ). || شاهرگی در دست . (ناظم الاطباء). رگی اس...
-
صلیبی
لغتنامه دهخدا
صلیبی . [ ص َ ] (اِخ ) (جنگهای ...) نام جنگهائی که در قرن یازدهم میلادی بین مسلمانان و مسیحیان درگرفت و چون همه ٔ مسیحیان از ملت های مختلف در این جنگ شرکت داشتند، آنرا جنگ صلیبی می نامند. آلبرماله مورخ مشهور درباره ٔ این جنگ و علل و نتایج آن چنین می ...