کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. (فعل امر) امر به بازی کردن ، یعنی بباز و بازی کن . (برهان ) (دِمزن ). صیغه ٔ امر از باختن و بازیدن . (غیاث ). امر به باختن . (رشیدی ). امر از بازیدن است . (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 165). || (نف مرخم ) مخفف بازنده . بازی کننده . که دوست گیرد. عا...
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. (ق ) تکرار و معاودت چنانکه گویند باز بگو یعنی مکرر بگو و باز چه میگوید یعنی دیگرچه میگوید. (برهان ). تکرار و معاودت کاری . (غیاث ). دیگر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (رشیدی ). رجعت . (شرفنامه ٔ منیری ). معاودت . (فرهنگ سروری ) (رشیدی ). ب...
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. [ بازز ] (ع ص ) اسم فاعل از بَزّ. رجوع به بَزّ شود.
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. [ زِ ] (حرف اضافه ) سوی و طرف و جانب .(برهان ) (دِمزن ) (جهانگیری ). جانب . (غیاث ). سوی و جانب باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). جانب . (رشیدی ) (التفهیم ). رشیدی آرد: سامانی مرادف «با» گفته که بمعنی بای جاره است که برای الصاق آید و صحیح آن است که ...
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز.(ع اِ) مبنیاً علی الکسر، همواره با خاز بصورت خازباز آید و خازباز مگسی است که در مرغزارها میباشد. (ازتاج العروس ). رجوع به خازباز شود. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
عروس باز
لغتنامه دهخدا
عروس باز. [ ع َ ] (نف مرکب ) شخص خوش ظاهر خودآرا. (آنندراج ). || عروسک باز. رجوع به عروسک باز و عروس بازی شود.
-
عروسک باز
لغتنامه دهخدا
عروسک باز. [ ع َ س َ ] (نف مرکب ) عروسک بازنده . دختری که با عروسک بازی کند یعنی با لعبت بازی کند. (آنندراج ). رجوع به عروسک شود : عروسک باز با طفل خیالش هراسان مردم دیده ز خالش .حکیم زلالی (در حکایت دختر زال ، از آنندراج ).
-
غائب باز
لغتنامه دهخدا
غائب باز. [ ءِ ] (نف مرکب ) شطرنج باز کامل که خود از حریف غائب نشسته بواسطه ٔ دیگری مهره به خانه ها دواند و بر حریف مات کند. (غیاث اللغات ). و رجوع به غائبانه شود.
-
کج باز
لغتنامه دهخدا
کج باز. [ ک َ ] (نف مرکب ) کج بازنده . که کج بازد. || کسی که در بازی دغل می کند و راستی ندارد. آنکه غلط بازی کند. (فرهنگ فارسی معین ). مکار و فریبنده . (ناظم الاطباء). || بد معامله و مفسد. (آنندراج ). کج پلاس . و رجوع به کج پلاس شود.
-
کجه باز
لغتنامه دهخدا
کجه باز. [ ک َ ج َ/ ج ِ ] (نف مرکب ) آنکه کَجَه بازی کند : چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دایره درباخت کجه . (منسوب به رودکی از یادداشت مؤلف ).رجوع به کجه شود. || مهره باز. (یادداشت مؤلف ).
-
کچلک باز
لغتنامه دهخدا
کچلک باز. [ ک َ چ َ ل َ ] (نف مرکب ) بد معامله . که دین خود را بد ادا کند. (از یادداشت مؤلف ). || آنکه کچلک بازی درآورد. کسی که بیهوده داد وفریاد راه اندازد. (فرهنگ فارسی معین ) : بی وجود و کچلک باز شدی در فن مسخره ممتاز شدی .ملک الشعراء بهار.
-
کچه باز
لغتنامه دهخدا
کچه باز. [ ک َ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) کچه بازنده . که کچه بازد. که کچه بازی کند : به راست بازی آن بی غلطزن کچه بازکه جفت داد به پنج و سپرد طاق به چار. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به کچه و رجوع به کچه بازی و رجوع به کجه باز شود.
-
کلف باز
لغتنامه دهخدا
کلف باز. [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نارویی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کلک باز
لغتنامه دهخدا
کلک باز. [ ک َ ل َ ] (نف مرکب ) تبه کار (زن ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منحرف و فاسد و کج رو (زن ). || حیله باز. مکار. نیرنگ باز. محیل .
-
گل باز
لغتنامه دهخدا
گل باز. [ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه به گل بازی کند. (آنندراج ). آنکه شوق پروردن گلهای خوب دارد نه بقصد فروختن : ز بس صحن چمن از خنده ٔ گلزار خُرّم شددر او چون دست گلباز از هوا گل میتوان چیدن .عبدالرزاق فیاض (از آنندراج ).