کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازیگر 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آرتیست
لغتنامه دهخدا
آرتیست . (فرانسوی ، ص ، اِ) هنرمند. هنری . || بازیگر.
-
آکتور
لغتنامه دهخدا
آکتور. [ تُرْ ] (فرانسوی ، ص ، اِ) بازیگر. نمایشگر.
-
بازیگرن
لغتنامه دهخدا
بازیگرن . [ گ َ ] (ص مرکب ) زن بازیگر. (ناظم الاطباء) .
-
بازیگرنی
لغتنامه دهخدا
بازیگرنی . [ گ َ ] (ص مرکب ) زن بازیگر. (ناظم الاطباء).
-
شموع
لغتنامه دهخدا
شموع . [ ش َ ] (ع ص ) مرد یا زن بسیار لاغ و بسیار بازیگر و خندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).زن سخت شوخ و خوشرو و بازیگر. (از اقرب الموارد).
-
لعوب
لغتنامه دهخدا
لعوب . [ ل َ ] (ع ص ) زن بازیگر. || زن نیکوکرشمه ٔ نیکوناز. (منتهی الارب ).
-
العبان
لغتنامه دهخدا
العبان . [ اُ ع ُ ] (ع ص ) مرد بسیار بازیگر. (منتهی الارب ). آنکه بسیار بازی کند. (از اقرب الموارد).
-
نمایشگر
لغتنامه دهخدا
نمایشگر. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) نمایش دهنده . || بازیگر تآتر. هنرپیشه .
-
شامع
لغتنامه دهخدا
شامع. [ م ِ ] (ع ص ) مرد لاغ و بازیگر و خندنده . (از منتهی الارب ). اء شامع أنت أم جاد. (از اقرب الموارد).
-
مهره چین
لغتنامه دهخدا
مهره چین . [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) بازیگر. || حقه باز. (غیاث ) (آنندراج ).
-
بازی کننده
لغتنامه دهخدا
بازی کننده . [ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) لاعب . لاهی . بازیگر. بازیکن . سامد. و رجوع به بازیکن شود.
-
بازیگرخانه
لغتنامه دهخدا
بازیگرخانه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) تماشاخانه . تآتر. مَلعَب . و رجوع به بازیگر شود.
-
ژمیه
لغتنامه دهخدا
ژمیه . [ ژِ ی ِ ] (اِخ ) فیرمن . نام بازیگر و هنرپیشه ٔ فرانسوی . مولد اُبرویه بسال 1869 و وفات بسال 1933 م .
-
ژودیک
لغتنامه دهخدا
ژودیک . (اِخ ) آنّا. نام زنی از هنرپیشگان فرانسه و بازیگر اُپرِت . مولد سومور بسال 1850 و وفات بسال 1911 م .
-
یافر
لغتنامه دهخدا
یافر. [ ف َ / ف ِ ] (ص ، اِ) بازیگر. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). بازیگر و حقه باز. (ناظم الاطباء). || رقاص . (برهان ) (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ نظام آرد: سراج گوید: بعضی رقاص نیز گفته اند و ظاهراً مبدل یاور است ، در این صورت تصحیف در این معنی ا...