کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازیگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازیگری
لغتنامه دهخدا
بازیگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) شعبده . بازی نمودن . چشم بندی . فریب : به بازیگری تیر بازه ببست چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست . فردوسی .جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی . ناصرخسرو.درآمد ببازیگری ساختن چو گردون ب...
-
واژههای مشابه
-
بازیگری کردن
لغتنامه دهخدا
بازیگری کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عمل بازیگری . به مجاز حیله بازی . شعبده بازی : پیش دختر نشست روی بروی تا چه بازیگری کند با شوی .نظامی (هفت پیکر ص 330).
-
جستوجو در متن
-
پایکوبی
لغتنامه دهخدا
پایکوبی . (حامص مرکب ) رقص . (زمخشری ). زفن . بازیگری .
-
پیلاد
لغتنامه دهخدا
پیلاد. (اِخ ) نام بازیگری است که در پانتومیم (لالبازی ) شهرت فوق العاده یافته و در خطه ٔ قدیم کیلیکیا (کیلیکیه ) از آناطولی میزیسته و در عصر او گوستوس (اغسطس ) درروم مشغول بازیگری بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
تاس باز
لغتنامه دهخدا
تاس باز. (نف مرکب ) نردباز. (ناظم الاطباء). رجوع به تاس و طاس شود. || جادوگر و افسونگر. (ناظم الاطباء). بازیگری که با تاس (کاسه ) نمایش میدهد. (از فرهنگ نظام ). رجوع به تاس بین و طاس باز و طاس بازی شود.
-
رل
لغتنامه دهخدا
رل . [ رُ ] (فرانسوی ، اِ) وظیفه . عمل . || وظیفه و کاری مخصوص که هنرپیشه و یا بازیگری در اجرای نمایشنامه ای و یا داستان فیلمی بعهده دارد. || آلتی است در اتومبیل که به وسیله ٔ آن راننده اتومبیل را بهر طرف که بخواهد راهنمایی می کند. فرمان اتومبیل .
-
اعجوبگی
لغتنامه دهخدا
اعجوبگی . [ اُ ب َ / ب ِ ] (حامص ) بازیگری . (آنندراج ). || شگفتی . (ناظم الاطباء) : یا که باشد زنگی پیری که از اعجوبگی از زنخ یک دم فتد ریش سفید او بپا.وحید (از آنندراج ).
-
پانتمیم
لغتنامه دهخدا
پانتمیم . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) عمل ادای مقصود با حرکات بی استعانت بالفاظ. ایما و اشاره . || نمایش__ی که در آن بازیگران با حرکات ادای مقصود کنند. || بازیگری که در اینگونه نمایشها بازی کند.
-
گوی باز
لغتنامه دهخدا
گوی باز. (نف مرکب ) که گوی بازد. که با گوی بازی کند. شخصی که چوگان و گوی بازی کند. (از برهان قاطع). || بازیگری را گویند که چند عدد گوی الوان در دست گرفته یک یک را بر هوا اندازد و بگیرد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) نام روز نو...
-
دیوراما
لغتنامه دهخدا
دیوراما. [ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) طریقه ای در نمایش صحنه ها که در آن بوسیله ٔ تصویری که به طرز خاصی بر پرده ای بدون کناره های آشکار نقاشی شده است و به کمک بازیگری نوربر پرده مناظری متغیر بنظر تماشاگران که در تاریکی قرار دارند میرسانند. این نام به پرده ...
-
ریسمان بازی
لغتنامه دهخدا
ریسمان بازی . [ مام ْ ] (حامص مرکب )شغل و عمل ریسمان باز. (ناظم الاطباء). بندبازی . به معنی بازیگری که غازیان دارباز کنند . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : دل تو تارک خامی ز آرزو داردچو عنکبوت ترا کار ریسمان بازی است . صائب (از آنندراج ).رجوع به ریسما...
-
طرفگی
لغتنامه دهخدا
طرفگی . [ طُ ف َ / ف ِ ] (حامص ) بازیگری : شهید طرفگی خوی گلعذارانم صبا به مشهدم آردز لاله زار چراغ . سلطان علی بهی .کنند خال و خطت از برای بردن دل هزار طرفگی و صد هزار بوالعجبی . بدیعی سمرقندی (از آنندراج ).|| شگرفی .
-
لعبت بازی
لغتنامه دهخدا
لعبت بازی . [ ل ُ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل لعبت باز. خیمه شب بازی . عروسک بازی . بازیگری : چو در بازی شدند آن لعبتان باززمانه کرد لعبت بازی آغاز. نظامی .جهان ناگه شبیخون سازیی کردپس آن پرده لعبت بازیی کرد.نظامی .