کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازیار
لغتنامه دهخدا
بازیار. (اِخ ) دهی از دهستان لالاباد بارفروش . رجوع به (مازندران و استرآباد ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 159) شود.
-
بازیار
لغتنامه دهخدا
بازیار. (اِخ ) لقب شیخ ابوعلی حسین بن محمدبن احمد اَکّار بود و در شیرازنامه (ص 97) لقب وی بازیار آمده است . رجوع به ابوعلی ،واکار در همین لغت نامه و حاشیه ٔ شدالازار ص 49 شود.
-
بازیار
لغتنامه دهخدا
بازیار. [ بازْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بازدار. (جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ربنجنی ). مربی و نگاه دارنده ٔ باز. قوشچی . میرشکار. صیاد. (برهان قاطع) (شعوری ). پرورنده ٔباز : افریقیه صطبل ستوران بارکش عموریه گریزگه باز و بازیار. منوچهری .عقابان ببازی ...
-
واژههای مشابه
-
ابن بازیار
لغتنامه دهخدا
ابن بازیار. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوعلی احمدبن نصربن الحسین البازیار الخراسانی . ندیم سیف الدوله . جد او نصربن الحسین از ناقله ٔ سرّمن رأی است . در خدمت معتضد خلیفه میزیست و در پرورش مرغان شکاری استاد بود. ابوعلی یکی از دانشمندان ادب است و به سال 353 ه...
-
ابن بازیار
لغتنامه دهخدا
ابن بازیار. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن عمربن بازیار منجم . شاگردحبش بن عبداﷲ. او را در فن خود تألیفات چند است ، ازجمله : کتاب الاهویه . کتاب الزیج . کتاب القرانات و تحویل سنی العالم . کتاب الموالید و تحویل سنیها. و حبش بن عبداﷲ استاد محمدبن عب...
-
بازیار خیل
لغتنامه دهخدا
بازیار خیل . [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وردیمه سورتجی بخش چاردانگه شهرستان ساری که در 47 هزارگزی شمال باختری کیاسر قرار دارد. منطقه ای است کوهستانی با هوایی معتدل و مرطوب و 55 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ورودخانه ٔ زارم رود است . محصولش برنج و غل...
-
جستوجو در متن
-
بازیگر کلا
لغتنامه دهخدا
بازیگر کلا. (اِخ ) دهی است از دهستان گچرستاق از نواحی کجور مازندران و نام دیگر آن بازیار کلا است . (از مازندران و استرآباد رابینو ص 147 ترجمه ٔ وحید مازندرانی ). رجوع به بازیار کلا شود.
-
بیزار
لغتنامه دهخدا
بیزار. [ ب َ ] (معرب ، ص ، اِ) آنکه باز را حمل کند. (از اقرب الموارد). بازدار. بازیار. (یادداشت مؤلف ). معرب بازیار. (المعرب جوالیقی ). معرب بازدار و بازیار. (قاموس ). بازدار. (ناظم الاطباء). رجوع به مترادفات کلمه شود. || کشاورز. ج ، بیازرة. و آن مع...
-
گزیرگه
لغتنامه دهخدا
گزیرگه . [ گ ُ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) آنجا که باز تولک کند : افریقیه صطبل ستوران بارگیرعموریه گزیرگه باز بازیار.منوچهری .
-
طبلک نوازی
لغتنامه دهخدا
طبلک نوازی . [طَ ل َ ن َ ] (حامص مرکب ) نواختن طبلک . شغل بازیار.
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَع َ ] (اِخ ) احمدبن نصربن الحسین البازیار. رجوع به ابن بازیار ابوعلی احمد... و رجوع به احمد... شود.
-
بازبام
لغتنامه دهخدا
بازبام . (اِ مرکب ) بازبار (بازیار).بازبان . رجوع به بازبار و شعوری ج 1 ورق 177 شود.
-
بازبان
لغتنامه دهخدا
بازبان . (اِ مرکب ) بازبار. بازبام . نگاهدارنده ٔ باز. رجوع به بازبار (بازیار) و شعوری ج 1 ورق 180 شود.