کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازگو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازگو
لغتنامه دهخدا
بازگو. (اِمص مرکب ) بازگوی . بازگویه . تکرار. اعاده ٔ چیزی که گفته شده باشد. (ناظم الاطباء). واگویه . تکرار سخن : غصه ها هست در دلم که زبان زهره ٔ بازگو نمیدارد. خاقانی .صحبت شبهای میخواران ندارد بازگوچون ز مجلس میروی بیرون لب پیمانه باش . صائب (از آ...
-
جستوجو در متن
-
بازگوی
لغتنامه دهخدا
بازگوی . (اِمص مرکب ) رجوع به بازگو شود.
-
واگفتنی
لغتنامه دهخدا
واگفتنی . [ گ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل بازگو کردن است . به زبان آوردنی . اظهار کردنی . قابل بازگفتن . که بایدش تکرار کرد.
-
گویه
لغتنامه دهخدا
گویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از گفتن (گوی + هََ علامت اسم مصدر) به معنی گفتن باشد. (از انجمن آرا).- واگویه کردن ؛ بازگو کردن حرف . (انجمن آرا).
-
واگویه
لغتنامه دهخدا
واگویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِمص مرکب ) بازگفتن حرف شنیده را. (غیاث اللغات ). سخن شنیده را بازگفتن . (ناظم الاطباء). تکرار قولی . بازگو. تکرار سخنی .
-
پیک رب
لغتنامه دهخدا
پیک رب . [ پ َ / پ ِک ِ رَب ب ] (اِخ ) کنایه از عزرائیل است : کآن مسلمان را به خشم از چه سبب بنگریدی ، بازگو ای پیک رب .مولوی .
-
فونوگراف
لغتنامه دهخدا
فونوگراف . [ ف ُ ن ُ گْرا / گ ِ ] (فرانسوی ، اِ) دستگاهی که اصوات را ضبط و سپس بازگو میکند. دستگاه ضبطصوت . (فرهنگ فارسی معین ).
-
محاکات
لغتنامه دهخدا
محاکات . [ م ُ ] (ع مص ) محاکاة. با هم حکایت کردن . (غیاث ). حکایت کردن قول یا فعل کسی بی زیادت و نقصان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عین گفته ٔ کسی را نقل کردن . بازگو کردن . رجوع به محاکاة شود.
-
بازگویه
لغتنامه دهخدا
بازگویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِمص مرکب ) واگو کردن . تکرار : ز استماع کلام تو گوش گوهرچین ز بازگویه ٔ نام تو نطق شکرخا. ظهوری (از آنندراج ).و رجوع به بازگو شود.
-
خبر رساندن
لغتنامه دهخدا
خبر رساندن . [ خ َ ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) خبری بدیگری رسانیدن . خبری را برای دیگری بازگو کردن . دیگری را از خبری آگاه کردن : بانگ هر چیزی رساند زو خبرتا بدانی بانگ خر از بانگ در.مولوی .
-
واپس گفتن
لغتنامه دهخدا
واپس گفتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بازگفتن . واگو کردن . بازگو کردن : چو سایه روسیاه آنکس نشیندکه واپس گوید آنچ از پیش بیند. نظامی .گنج کسی برد که با کس نگفت نطق کسی یافت که واپس نگفت . خواجو.و رجوع به واپس شود.
-
بازگفت
لغتنامه دهخدا
بازگفت . [گ ُ ] (مص مرکب مرخم ) تکرار. بازگو کردن . بازگفتن . تکرار سخن : و در افشای سر و بازگفت حرکات وسکنات تو تلقین های بوجه میکرد. (سندبادنامه ص 92).چون نباشد ز بازگفت گزیردانم انگیخت از پلاس حریر. نظامی .و آن شکر لب ز روی دمسازی بازگفتی نکرد از ...
-
واگفتن
لغتنامه دهخدا
واگفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بازگفتن . (آنندراج ). تکرار کردن : ز هر شیوه سخن کان دلنواز است بگفتند آنچه وا گفتن دراز است . نظامی .غلط گفته را تازه کردم طرازبدین عذر واگفتم آن گفته باز. نظامی .گرچه در شیوه ٔ گهر سفتن شرط من نیست گفته واگفتن . نظام...
-
هی
لغتنامه دهخدا
هی . [ هََ ] (فعل ) به زبان دری و هندی به معنی هست . (انجمن آرا) (برهان ) (غیاث اللغات ) : هیم به پله ٔ نیکی ز یک سپندان کم به پله ٔ بدی اندر هزار سندانم . سوزنی .گفت یارب گر تو را خاصان هی اندکه مبارک دعوت و فرخ پی اند. مولوی .ساقی اگرت هوای ما هی ج...