کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازگرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازگرفتن
لغتنامه دهخدا
بازگرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی از کسی پس گرفتن . مسترد داشتن . استرداد کردن : او را [ خالدبن ولید را ] باز باید خواند و آن خواسته ٔ مسلمانان از او بازگرفتن .(ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و گفت خاموش باش که من حیله ساختم تا تو را بازگیرم . (قصص ال...
-
واژههای مشابه
-
نظر بازگرفتن
لغتنامه دهخدا
نظر بازگرفتن . [ ن َ ظَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دیده بربستن . نگاه نکردن . از دیدن و تماشا امساک کردن : من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمراز من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر.سعدی . || قطع عنایت کردن . از التفات و توجه مضایقه کردن : گنه کرده بناکرده شمارعذ...
-
عنان بازگرفتن
لغتنامه دهخدا
عنان بازگرفتن . [ ع ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) جلوگیر آمدن . درصددمتوقف ساختن برآمدن . از حرکت بازایستادن . متوقف ساختن . به توقف داشتن . واداشتن به ایستادن : اجل ناگهت بگسلاند رکیب عنان باز نتوان گرفت از نشیب . سعدی . || رام و مطیع ساختن : چون دل از ...
-
چراغ بازگرفتن
لغتنامه دهخدا
چراغ بازگرفتن . [ چ َ / چ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چراغ برداشتن . چراغ را از محلی بیرون بردن . روشن بودن چراغ را مانع شدن . از روشن کردن یا روشن بودن چراغ مضایقت ورزیدن : زمانه از شب تارم چراغ بازگرفت پس از وفات من آورد و بر مزارم سوخت .کلیم (از ارم...
-
جستوجو در متن
-
فاستدن
لغتنامه دهخدا
فاستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) بازستدن . بازگرفتن . رجوع به بازستدن و بازگرفتن شود.
-
فطم
لغتنامه دهخدا
فطم . [ ف َ ] (ع مص ) بریدن چیزی را. || بازداشتن مرد را از عادت وی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || از شیر بازگرفتن . (از اقرب الموارد). رجوع به فطام شود.
-
فرازگرفتن
لغتنامه دهخدا
فرازگرفتن . [ ف َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پس گرفتن . بازگرفتن . (یادداشت به خط مؤلف ) : غلام را گفت هرچه در آستین دارد فرازگیر. هرچه داشتم همه از من بازگرفت . (تاریخ بیهقی ). رجوع به فراز شود.
-
واپس گرفتن
لغتنامه دهخدا
واپس گرفتن . [ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بازگرفتن . دوباره پس گرفتن . || بازپس استادن . (ناظم الاطباء). استرجاع . (آنندراج ). و رجوع به واپس ایستادن و واپس استیدن شود.
-
واخواستن
لغتنامه دهخدا
واخواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) بازخواستن . بازگرفتن : داد تو واخواهم از هر بیخبرداد که دهد جز خدای دادگر. مولوی .هرچه که نتوانی از آن خاستن زشت بود دادن و واخواستن ..طفل بود کز خرد ناتوان هرچه دهد بازستاند روان .امیرخسرو.
-
دل واگرفتن
لغتنامه دهخدا
دل واگرفتن . [ دِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دل بازگرفتن . منصرف شدن . چشم پوشیدن : به سختی در از چاره دل وامگیرکه گردد زمان تا زمان چرخ پیر.نظامی .
-
ناهزة
لغتنامه دهخدا
ناهزة. [ هَِ زَ ] (ع ص ) دختربچه ای که اوان فطامش فرارسیده است . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). آنکه به از شیر بازگرفتن یا به بلوغ نزدیک شده باشد و هو ناهز و البنت ناهزة. (معجم متن اللغة). تأنیث ناهز است . رجوع به ناهز شود.
-
تقاضی
لغتنامه دهخدا
تقاضی . [ ت َ ] (ع مص ) وام بازخواستن و وام بازگرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خواهش نمودن . (آنندراج ).تقاضا کردن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
پس گرفتن
لغتنامه دهخدا
پس گرفتن . [ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن چیزی بعد از آنکه داده باشند. بازستدن چیزی که داده باشند. فرازگرفتن . بازگرفتن . واستدن . استرداد (ابداً تسترد ماوهب الدهر فیالیت جوده کان بخلا).- پس گرفتن بایع سلعة را از مشتری و غیره ؛ بازگرفتن بایع مت...