کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازور
لغتنامه دهخدا
بازور. (اِخ ) جادوگر تورانی که در سپاه افراسیاب بود. (ناظم الاطباء). در قصه های شهنامه گفته جادوگری بوده از توران و به دست رهام بن گودرز کشته شد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). نام جادوگری است . (شرفنامه ٔ منیری ). نام جادوگری بوده از توران که به سح...
-
واژههای مشابه
-
میان بازور
لغتنامه دهخدا
میان بازور. [ یام ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 19هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر با 192 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
واژههای همآوا
-
باذور
لغتنامه دهخدا
باذور. (اِخ ) قریه ای بمازندران .رجوع به بادور و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 362 شود.
-
جستوجو در متن
-
پازور
لغتنامه دهخدا
پازور. (اِخ ) جادوئی تورانی که در جنگ هماون بجادوی برف و سرما و باد دمان بر ایرانیان آورد چنانکه از برف و سرما دست نیزه گذاران از کارزار فروماند. این اسم را در بعض نسخ شاهنامه «بازور» ضبط کرده اند و «یوستی » نیز بهمین صورت آورده است . رجوع به بازور ش...
-
نیم مرد
لغتنامه دهخدا
نیم مرد. [ م َ ] (ص مرکب ) که در مردی تمام نیست . || که نصف یک مرد به حساب می آید : زن ارچه دلیر است و بازور دست همان نیم مرد است هر چون که هست .اسدی .
-
بازوری
لغتنامه دهخدا
بازوری . (اِخ ) شیخ ابراهیم بن فخرالدین عاملی . منسوب به قریه ٔ بازور، و شاگرد شیخ بهائی است . احوالش در کتاب «امل الاَّمل » یاد شده . شاعر و ادیب بود و در مشهد درگذشت . او راست «رحلةالمسافر» و «دیوان ». (نجوم السماء صص 69 - 70) (ذریعه ج 10 ص 170).
-
بقوت
لغتنامه دهخدا
بقوت . [ ب ِ ق ُوْوَ ] (ق مرکب ) بالقوه . (فرهنگ فارسی معین ). مقابل بالفعل : و بدین جهت گویند هر چیزی را یا بقوتست یا بفعل و هرچه شاید بودن و هنوز نیست ... (دانشنامه ٔ علایی الهیات ص 62 از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قوه شود. || بازور. بافشار. (فرهن...
-
زورناک
لغتنامه دهخدا
زورناک . (ص مرکب ) خداوند زور. توانا. (شرفنامه ٔ منیری ). بازور. پرزور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورآور و توانا و قوی . (ناظم الاطباء). زورمند. زورین . هر چیز پرزور و قوی . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : چنان کندش از بازوی زورناک که بربودش از باد و...
-
توانا شدن
لغتنامه دهخدا
توانا شدن . [ ت ُ / ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب )اقتدار. (زوزنی ). نیرومند شدن . بازور گردیدن . باقدرت شدن . قوی گشتن . کامیاب شدن . قادر شدن : چو نیرو گرفتند و دانا شدندبه هر دانشی بر توانا شدند. فردوسی .گشته یک نیمه جهان او را وز همت خویش نپسندد که بر آن...
-
اندرآویختن
لغتنامه دهخدا
اندرآویختن . [ اَ دَ ت َ ] (مص مرکب ) معلق بودن . آویزان بودن . (فرهنگ فارسی معین ). آویختن . آویخته شدن : او از این کار گریزنده و این بالش از اواندر آویخته پیوسته چو قالب بروان . فرخی .به دلها اندر آویزد دو زلفش چو دوژه کاندر آویزد بدامن . خفاف . ||...
-
ستنبه
لغتنامه دهخدا
ستنبه .[ س ِ تَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) ستمبه . رجوع کنید به استنبه . پارسی باستان «ستمبکه » ، قیاس کنید با هندی باستان «ستمبهه » (تکبر، پرمدعا)، ارمنی عاریتی و دخیل «ستمبک » ، «ستمبکیه » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کابوس . آن سنگینی باشد که مردم را ...
-
حجرالمطر
لغتنامه دهخدا
حجرالمطر. [ ح َ ج َ رُل ْم َ طَ ] (ع اِ مرکب ) یا الحجر الجالب للمطر. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر گوید:قال الرازی فی کتاب الخواص : ان بارض ترک بین خرلخ والبجناک عقبة اذا مر علیها جیش او قطع غنم شد علی الاظلاف و الحوافر منها صوف و...