کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازمانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازمانده
لغتنامه دهخدا
بازمانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) وارث . باقی مانده ٔ پس از مرگ کسی . (ناظم الاطباء). خلف . ج ، بازماندگان ، اخلاف . اولاد. ورثه : یا ملک من شوددر بازمانده ٔ عمرم ... از ملک من بیرون است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). من از عمر نصیب برداشتم بازماندگ...
-
جستوجو در متن
-
پس خور
لغتنامه دهخدا
پس خور. [ پ َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه بازمانده ٔ غذای دیگران خورد. || (ن مف مرکب ) مخفف پس خورده یا بازمانده یا فضله ٔ طعام و غذا. سُؤر.
-
متحیض
لغتنامه دهخدا
متحیض . [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) زن بازمانده از حیض . (آنندراج ). || زن بازمانده از نمازدر ایام حیض . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحیض شود.
-
جافر
لغتنامه دهخدا
جافر. [ ف ِ ] (ع اِ) آن اشتر که از گشنی بازمانده بود. ج ، جوافر. (مهذب الاسماء). || (ص ) ناتوان شده از بسیاری لباس . (ناظم الاطباء).
-
ماباقی
لغتنامه دهخدا
ماباقی . (از ع ، اِ مرکب ) باقیمانده و بازمانده . (ناظم الاطباء). مابقی . رجوع به مابقی شود.
-
مبقی
لغتنامه دهخدا
مبقی . [ م ُ ب َق ْ قا ] (ع ص ) نگاه داشته شده و بازمانده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
جاحمة
لغتنامه دهخدا
جاحمة. [ ح ِ م َ ] (ع ص ) چشمی که بازمانده باشد:عین جاحمة؛ چشم وامانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بشخور
لغتنامه دهخدا
بشخور. [ ب ُ ] (اِ) بشخوار. نیم خورده و بازمانده آب دواب را گویند و به عربی سؤر خوانند. (برهان ). آبی که از دواب بازماند در وقت خوردن و به عربی سؤر نامند. (سروری ). مؤلف انجمن آرا و بنقل از آن آنندراج پس از نقل عبارت برهان آرند: بظن مؤلف بازمانده...
-
عاذب
لغتنامه دهخدا
عاذب . [ ذِ ] (ع ص ) آنکه میان او و آسمان چیزی حائل نباشد. || بازمانده از خوردن از شدت تشنگی . || ستور ایستاده که آب و علف نخورد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
کهنه قلعه
لغتنامه دهخدا
کهنه قلعه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ق َ ع َ / ع ِ ] (اِ مرکب ) قلعه ٔ قدیمی . قلعه ٔ کهنه . قلعه ای از روزگار کهن بازمانده . کهن دژ.
-
قامحة
لغتنامه دهخدا
قامحة. [ م ِ ح َ ] (ع ص ) تأنیث قامح . ابل قامحة؛ شتران سربرآورده ٔ بازمانده از آب خوردن . (ناظم الاطباء). رجوع به قامح شود.
-
لفت و لیس کردن
لغتنامه دهخدا
لفت و لیس کردن . [ ل ِ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کاسه لیسی کردن . به بازمانده ٔهر چیز راضی شدن و خوردن . || سرکیسه کردن و از چیزها که در اختیار اوست برداشتن نه آشکارا.
-
متجفر
لغتنامه دهخدا
متجفر. [ م ُ ت َ ج َف ْ ف ِ ] (ع ص ) بزغاله ٔ چهار ماه از شیر بازمانده . (آنندراج ). بزغاله ٔ چهارماهه شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجفر شود.
-
منقمح
لغتنامه دهخدا
منقمح . [ م ُ ق َ م ِ ] (ع ص ) شتر سربردارنده و بازمانده از آب خوردن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انقماح شود.