کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازداشتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دست زد
لغتنامه دهخدا
دست زد. [ دَ زَ ] (ن مف مرکب ) دست زده . به دست لمس کرده .چلانده ٔ به دست : عادت یاغیان باشد که به میوه ستان باغبان درآیند صنوبر صد نور بشکنند، میوه رادست زد و پای فرسود کنند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 101). || در شاهد ذیل ظاهراً معنی شروع به بهره گی...
-
زلت
لغتنامه دهخدا
زلت . [ زَل ْ ل َ ] (ع اِ) لغزش و لغزیدن ... که عبارت است از کار ناپسندیده و این لفظ را به طریق ادب استعمال کنند، چنانکه زلت انبیاء(ع ). (از غیاث اللغات ). پالغز و لغزش پای . (ناظم الاطباء). عثرت . هفوت . ذنب . خطیئه . خطا. گناه . لغزش . لغزش پای . ل...
-
دست بازداشتن
لغتنامه دهخدا
دست بازداشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رها کردن . ترک گفتن . دست کشیدن . ترک کردن . گذاشتن . یله کردن . هشتن : جز یک تن همه را بکشت آن یک تن را زنده دست بازداشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). کوه سیم شهرکیست [ به خراسان ] به براکوه و اندر وی معدن سیم است و ا...
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زَ ] (ع مص ) برآوردن گرد چاه بسنگ . (منتهی الارب ). نوردیدن چاه بسنگ .(دهار) (اقرب الموارد) (المنجد). نوردیدن چاه بسنگ را زبر، و آن چاه را بئر مزبوره گویند. شاعر گوید:حتی اذا حبل الدلاء انحلاو انقاض زبر احاله فابتلا. (تاج العروس ).انباشتن چاه ...
-
بیدل
لغتنامه دهخدا
بیدل . [ دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + دل ) که دل ندارد. (یادداشت مؤلف ). دل از کف داده :بت من جانور آمد شمنش بیدل و جان منم او را شمن و خانه ٔ من فرخارست . بوالمعشر.بدانی گر چو من بیدل بمانی فغان از من بگیتی بیش خوانی ... (ویس و رامین ).گفتم که مکن میر ...
-
بازداشتن
لغتنامه دهخدا
بازداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) (اپاک داشتن )، منع نمودن باشد. (برهان ) . (ترجمان القرآن ). ممانعت . (زوزنی ). منع کردن . (آنندراج ). عَصر. غَرض . عَفس . عَفک . عُرَس . عَجس . تعکیظ. اِلتحاص . صَری . اجذا. اِعتام . عَذب . اِعدام . اِعذاب . صَبن . تعجیز...
-
زبور
لغتنامه دهخدا
زبور. [ زَ ] (ع ص ، اِ) نبشته . فعول است بمعنی مفعول . ج ، زبر ککتب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کتاب بمعنی مزبور یعنی مکتوب . ج ، زبر. (اقرب الموارد). نبشته . (دهار) (شرفنامه ) (غیاث اللغات ) (شرح قاموس ) (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ...
-
دین
لغتنامه دهخدا
دین . (اِ)کیش . (منتهی الارب ). ملة. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). صبغة. (ترجمان القرآن ). طریقت . شریعت . مقابل کفر. (یادداشت مرحوم دهخدا). در سانسکریت و گاتها و دیگر بخشهای اوستا مکرر کلمه ٔ «دئنا» آمده دین در گاتهابمعانی مختلف کیش ، خصایص روحی ، ت...
-
دریافتن
لغتنامه دهخدا
دریافتن . [ دَرْ ت َ ] (مص مرکب ) یافتن به تحقیق کردن و وارسیدن . (آنندراج ). واقف شدن و دانستن و مطلع شدن . (ناظم الاطباء).دانستن . درایت . تفهم . فهمیدن . فهم کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ملتفت شدن . درک کردن . فهم کردن . ایباه .تفهم . تلقن . توجس...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن جهشیاربن ابی شجاع بن حسین بن فرخان انصاری فالی ابزری وزیر اتابک سعدبن زنگی (594 - 623 هَ .ق .). مُکنّی به ابی نصر و ملقب به عمیدالدین ، صاحب قصیده ٔ معروف اشکنوانیّه . وی از فضلاء عصر خود بود.و با امام فخر رازی معاصر...
-
ذوقار
لغتنامه دهخدا
ذوقار. (اِخ ) آبی یا وضعی است میان کوفه و واسط بنوبکربن وائل را. یاقوت در معجم البلدان از سکونی روایت کند که قراقر و حنوقراقر و حنوذی قار و ذات العجرم و بطحاء کلها حول ذی قار. و باز گوید که آن نزدیک کوفه است . و صاحب عقد الفرید گوید: ابو عبید گفته اس...
-
شاپور
لغتنامه دهخدا
شاپور. (اِخ )... ذوالاکتاف . پسر هرمز دوم (هرمزبن نرسی ). در مجمل التواریخ و القصص آمده است : «هنوز درشکم مادر بود که پدرش بفرمود تاج بر شکم مادرش نهادند، و او بمرد» (ص 34). بروایت ابن البلخی «چون پدرش کناره شد در شکم مادر بود تاج بر شکم مادرش نهادند...