کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازخورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
باز خوردن
لغتنامه دهخدا
باز خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن . بلعیدن . (ناظم الاطباء) : هرمزان گفت مرا مکش تا یک شربت آب بازخورم . (تاریخ قم ص 303). || دوباره خوردن . || ملاقی شدن . مقابل شدن . (غیاث اللغات ). برخوردن . تصادف کردن . روبرو شدن . تصادم . دچار شدن...
-
موردزار
لغتنامه دهخدا
موردزار. (اِ مرکب ) موردستان . آنجایی که مورد بسیار روید در آن . (از یادداشت مؤلف ). || مجازاً به معنی سر و روی به مناسبت موی زلف و محاسن که سیاه باشد. (یادداشت مؤلف ) : ای دریغا که موردزار مراناگهان بازخورد برف وغیش .کسایی .
-
خورورار
لغتنامه دهخدا
خورورار. [ خ ُ وِ ] (اِ) شترگلو. قسمی از مجرای آب در زیرکه از دو سوی دو مجرای فوقانی را بر طبق قانون ظروف مرتبطه بهم وصل نماید. || نوعی از خوردن شتر و گوسفند و امثال آنها. چیزی که از حلق برآرد و بازخورد. (از لغت محلی شوشتری نسخه ٔ خطی ). نشخوار.
-
بادزم
لغتنامه دهخدا
بادزم . [ زَ ] (اِ مرکب ) کار عبث و بی نفع را گویند.(برهان ) (ناظم الاطباء). بیهوده . (شرفنامه ٔ منیری ). بیهوده بود چون کار بیهوده . عنصری گوید : چون بایشان بازخورد آسیب شاه شهریارجنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادزم .(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 342)....
-
تبعت
لغتنامه دهخدا
تبعت . [ ت َب ِ ع َ ] (ع اِ) تبعة. عاقبت بد : خواجه بدیوان وزارت آمد و احمد را بخواندند سخت بترسید از تبعتی دیگر که بدو بازخورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268 و چ فیاض ص 267). بعجب بماندم از حرص و مناقشت با یکدیگر و چندین وزر و وبال و حساب و تبعت . (تاری...
-
تیغدار
لغتنامه دهخدا
تیغدار. (نف مرکب ) تیغزن . تیغبند. (آنندراج ). شمشیربردارنده . (ناظم الاطباء). شمشیردار. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). شمشیرزن . مسلح به شمشیر : بیاورد نعمان سپاهی گران همه تیغداران و نیزه وران . فردوسی .نه خاک است پیدا نه دریا نه کوه ز بس تیغداران توران...
-
وغیش
لغتنامه دهخدا
وغیش . [ وَ ] (ص ) بسیار و انبوه و فراوان باشد و استعمال آن را به غیر ذی حیات و جاندار کنند، مانند مال و عمر و باغ و خانه و ملک و املاک و غیر اینها. (برهان ). وغیش بسیار بود و انبوه بر مال و بیشه (پیشه ، صحاح الفرس ). و هرچه گویند شاید : معذورم دارند...
-
شیده
لغتنامه دهخدا
شیده . [ دَ ] (اِخ ) پسر افراسیاب . کیخسرو پسر سیاوش که خواهرزاده ٔ او بود روزی با وی کشتی گرفت و چنانش بر زمین زد که هلاک شد.(از فرهنگ فارسی معین ). خال کیخسرو. (شاهنامه ٔ فردوسی چ خاور ج 3 ص 22). پور افراسیاب که کیخسرو وی را کشت . (حبیب السیر چ تهر...
-
بادرم
لغتنامه دهخدا
بادرم . [ رُ / رَ ] (ص ) بیهوده بودن چون کار بیهوده . (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ، فرهنگ اسدی چ اقبال ص 342). بیهوده و تباه . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 176). بیهوده و هرزه و هذیان باشد. (اوبهی نسخه ٔ خطی ک...
-
آگاهی
لغتنامه دهخدا
آگاهی . (حامص ، اِ) شناخت . خبَر. نباء. اطلاع . آگهی . || علم . معرفت . خبرت . وقوف . عرفان : پس آگاهی آمد به اسفندیارکه کشته شد آن شاهزاده سوار. فردوسی .پس آگاهی آمد بشاه بزرگ ز مهراب و دستان سام سترگ . فردوسی .پس آگاهی آمد ز فرخ پسربمادر که فرزند [...
-
صرف
لغتنامه دهخدا
صرف . [ ص ِ ] (ع ص ) بی آمیغ. (مهذب الاسماء). بحت . محض . خالص . ساده . ناب . صافی . ویژه . بی آمیزش . (ناظم الاطباء). پاک . پاکیزه . فقط. یکتا. یگانه . خلوص . (ناظم الاطباء). بی آب . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (غیاث ).خالص از هر چیز. (منتهی الارب...
-
ناگهان
لغتنامه دهخدا
ناگهان . [ گ َ ] (ق مرکب ) ناگاه . ناگه . بغتةً. بی خبر. دفعةً. غفلةً. یکباره . غیرمترقب . نابیوسان : ای دریغا که موردزار مراناگهان بازخورد برف وغیش . کسائی .به کیخسرو از من نماند جهان به سر بر فرودآیمش ناگهان . فردوسی .بر این بر نیامد بسی روزگارکه ب...
-
مقتل
لغتنامه دهخدا
مقتل . [ م َ ت َ ] (ع اِ) جای کشتن و زمینی که در آنجا کسی کشته شده باشد. (ناظم الاطباء). کشتن گاه . قتلگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). زمینی که کسی در آنجا قتل شده باشد. (غیاث ). || جایی که به زدن بر آنجا مردم کشته شود. ج ، مقاتل...
-
شوربا
لغتنامه دهخدا
شوربا. (اِ مرکب ) کلمه ٔ«با» در فارسی به معنی خورش و در ترکیب شوربا و کدوبا و ماست با و غیره آمده بمعنی چند نوع طعام را یک نوع ساختن . (از المعرب جوالیقی حاشیه ٔ ص 73). آش نمکدار، زیرا که «با» در پارسی بمعنی آش است و این لغت پارسی صرف است و به عربی آ...
-
آسیب
لغتنامه دهخدا
آسیب . (اِ) زخم . کوب . ضرب : به آسیب پا و بزانو و دست همی مردم افکند چون پیل مست . عنصری . || صدمه . کوس . کوست . عیب و نقص یا شکستگی که از زخم و ضرب پیدا آید : همان گرد بررفت مانند دودز آسیب رخساره ٔ مه شخود. فردوسی .اندوهم از آن است که یک روز مفاج...