کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازآورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازآورد
لغتنامه دهخدا
بازآورد. [ وَ ] (اِ مرکب ) ره آورد. (آنندراج ). پیشکش و هدیه که کوچک به بزرگ میدهد. (ناظم الاطباء) : جز فغان و ناله ٔ دلسوز نیست در فراق دوست بازآورد دل .اسیری لاهیجی (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
بازآورد کردن
لغتنامه دهخدا
بازآورد کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معذرت خواستن . عذر قبول کردن از کسی . (ناظم الاطباء) : گفتم از کویش روم بازآمدم با صد نیازهر که گوید ناسزائی بازآوردی کند.کاتبی (از فرهنگ ضیاء).
-
واژههای همآوا
-
باذآورد
لغتنامه دهخدا
باذآورد. (اِخ ) بادآورد. نام شهری نزدیک واسط. رجوع به بادآورد و تجارب الامم ج 2 ص 468 و ابن اثیر ج 7 ص 101 شود.
-
باذآورد
لغتنامه دهخدا
باذآورد. [ وَ ] (اِ) یک قسم بته ٔ خاردار سفید که بادآورد نیز گویند. (ناظم الاطباء). اسپیدخار. فارسی نبطی است بمعنی خار سپید و بیونانی آنرا فراسیون یا افتنالوفی خوانند و نوعی از آنرا که شبیه به اشترغار است مردم مصر لحاح خوانند. رجوع به تذکره ٔ داود ضر...
-
باذآورد
لغتنامه دهخدا
باذآورد. [ وَ ] (اِخ )(گنج ...) همان بادآورد باشد. رجوع به بادآورد و گنج بادآورد و فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لیدن ص 104 شود.
-
جستوجو در متن
-
خمارخانه
لغتنامه دهخدا
خمارخانه . [ خ َم ْ ما ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )میخانه . میکده . خرابات . (ناظم الاطباء) : مرا غم تو به خمارخانه بازآوردز راه کعبه به کوی مغانه بازآورد.خاقانی .
-
کرانه داشتن
لغتنامه دهخدا
کرانه داشتن . [ ک َ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) بر کنار بودن .بر ساحل جای داشتن . دور از میانه بودن : کرانه داشتم از بحر فتنه چون کف آب نهنگ عشق توام در میانه بازآورد.خاقانی .
-
سپیددیو
لغتنامه دهخدا
سپیددیو. [ س َ / س ِ ] (اِخ ) دیو سپید. (آنندراج ). دیوی که رستم بمازندران او را کشت : و کشتن سپیددیو و شاه مازندران را. و او را بازآورد. (مجمل التواریخ و القصص ص 45). رجوع به دیو سپید شود.
-
بصلاح آوردن
لغتنامه دهخدا
بصلاح آوردن . [ ب ِ ص َ وَ دَ ] (مص مرکب ) بصلاح بازآوردن . اصلاح کردن : محمد یحیی بزابلستان رفت با محمدبن طغرل و آن همه کارها بصلاح بازآورد و بسیستان بازگشت . (تاریخ سیستان ).
-
بیرونق
لغتنامه دهخدا
بیرونق . [ رَ / رُو ن َ ](ص مرکب ) (از: بی + رونق ) کساد. بی مشتری . بی رواج .- بازار بی رونق ؛ بازار کساد. کاسد. نارواج . تق و لق . (یادداشت مؤلف ) : کار بیرونقان بساز آوردرفتگان را بملک بازآورد. نظامی .کسانی که مردان راه حقندخریدار بازار بیرونقند...
-
بازآوردن
لغتنامه دهخدا
بازآوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مراجعت دادن . تجدید کردن . برگرداندن .واپس آوردن . واپس دادن . (ناظم الاطباء) : رو تا قیامت ایدر زاری کن کی مرده را بزاری باز آری ؟ رودکی .که یارد شدن پیش گردان چین که بازآورد فره پاک دین . دقیقی .بدو گفت هومان که بازآ...
-
گل آلود
لغتنامه دهخدا
گل آلود. [ گ ِ ](ن مف مرکب ) تیره از خاک و لای . گل آلوده : در گریه ٔ وداع تذروان کبک لب طاووس وار پای گل آلود میبریم . خاقانی .دلم که خدمت زلف تو کرد چون گلسرنکرده پای گل آلود شانه بازآورد. خاقانی .هر شام کز این خم گل آلودبر خنبره ٔ فلک شود دود. نظا...