کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باریک میان کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باریک میان کردن
لغتنامه دهخدا
باریک میان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب م ) بیماری یا عارضه ٔ دیگری کسی را کمرباریک و لاغر کردن .
-
واژههای مشابه
-
دم باریک
لغتنامه دهخدا
دم باریک . [ دَ ] (اِ مرکب ) نوعی انبردست .
-
دره باریک
لغتنامه دهخدا
دره باریک . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغا بخش ایزه شهرستان اهواز. واقع در 57هزارگزی جنوب باختری ایزه ، با 145 تن سکنه آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
روده ٔ باریک
لغتنامه دهخدا
روده ٔ باریک . [ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) معاء دقاق . (لغات فرهنگستان ). رجوع به معاء دقاق و روده شود.
-
رنج باریک
لغتنامه دهخدا
رنج باریک . [ رَ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از مرض دق باشد. (برهان قاطع). بیماری باریک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). تب دق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تب سل . ذبول . (یادداشت مؤلف ) : به طنبور غم دور و نزدیک راز تارش دوا رنج باریک را. ظهوری...
-
باریک برگ
لغتنامه دهخدا
باریک برگ . [ ب َ ] (اِ مرکب ) بید . گونه ای از بید که در دره ٔ چالوس و ساحل رود کرج و کوه دنا در شیراز و جبال کوه گیلویه دیده شده است . (گااوبا).
-
باریک پرناک
لغتنامه دهخدا
باریک پرناک . (اِخ ) امیر عراق عرب که از مخالفین و رقبای شاه اسماعیل صفوی بود. رجوع به تاریخ ادبیات برون ج 4 ص 44 شود.
-
باریک دیدن
لغتنامه دهخدا
باریک دیدن .[ دی دَ ] (مص مرکب ) بصارت . (تاج المصادر بیهقی ).
-
باریک گردیدن
لغتنامه دهخدا
باریک گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) باریک شدن . خرد شدن . نرم شدن . و رجوع به باریک شدن شود.
-
باریک گرفتن
لغتنامه دهخدا
باریک گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کاری را باریک گرفتن ؛ تنگ گرفتن آن را. باریک گرفتن کار را؛ اشفاف . (منتهی الارب ).
-
باریک گشتن
لغتنامه دهخدا
باریک گشتن . [ گ َ ت َ ](مص مرکب ) لاغر شدن . باریک شدن . باریک گردیدن . || خرد شدن . رجوع به باریک و باریک شدن و باریک گردیدن شود. لطف . لطافت . (منتهی الارب ) : تن سودایی من در خم آن موی نحیف گشته باریک که ابریشم سازش کردم .مسیح کاشی (از ارمغان آصف...
-
باریک آب
لغتنامه دهخدا
باریک آب . (اِخ ) دهی است جزء بخش ابهررود شهرستان زنجان که در 150 هزارگزی شمال ابهر و 12 هزارگزی راه عمومی واقع است . سرزمینی است کوهستانی سردسیر با 54 تن سکنه . آبش از چشمه محصولش غلات . شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج...
-
باریک آب
لغتنامه دهخدا
باریک آب . (اِخ ) دهی است جزءدهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 33 هزارگزی جنوب زنجان و یک هزارگزی راه عمومی واقع است منطقه ای است کوهستانی و سردسیر با 272 تن سکنه . آبش از چشمه سار. محصولش غلات ، انگور و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مکاری و ص...
-
باریک آب
لغتنامه دهخدا
باریک آب . (اِخ ) دهی است جزء دهستان سجاس رود، بخش قیدار شهرستان زنجان که در 23 هزارگزی قیدار و یک هزارگزی راه عمومی قشلاق زنجان واقع است . منطقه ای است کوهستانی و سردسیر با 189 تن سکنه . آبش از چشمه سار و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی م...