کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باریک شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باریک شدن
لغتنامه دهخدا
باریک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لاغر یا نازک و یاتنک شدن : فلان که سابقاً کلفت بود حالا باریک شده است . (فرهنگ نظام ). استدقاق . (منتهی الارب ). لاغر شدن . (ارمغان آصفی ) (غیاث ) (آنندراج ). ضعیف شدن . (فرهنگ ضیاء). رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 307 ...
-
واژههای مشابه
-
گردن باریک
لغتنامه دهخدا
گردن باریک . [ گ َ دَ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ملایم و مطیع. منقاد. (غیاث ). کنایه از ملایم و هموار. (آنندراج ) : حسن فولاد بود گردن باریک اینجاتیزی تیغ به جوهر چه تواند کردن ؟صائب (از آنندراج ).
-
آب باریک
لغتنامه دهخدا
آب باریک . (اِخ ) نام محلی کنار راه همدان به کرمانشاه ،میان روان و گندچین . و رجوع به گردنه ٔ آب باریک شود. || نام کوهی در کرمان متصل بجبال بارز.
-
دم باریک
لغتنامه دهخدا
دم باریک . [ دَ ] (اِ مرکب ) نوعی انبردست .
-
دره باریک
لغتنامه دهخدا
دره باریک . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغا بخش ایزه شهرستان اهواز. واقع در 57هزارگزی جنوب باختری ایزه ، با 145 تن سکنه آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
روده ٔ باریک
لغتنامه دهخدا
روده ٔ باریک . [ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) معاء دقاق . (لغات فرهنگستان ). رجوع به معاء دقاق و روده شود.
-
رنج باریک
لغتنامه دهخدا
رنج باریک . [ رَ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از مرض دق باشد. (برهان قاطع). بیماری باریک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). تب دق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تب سل . ذبول . (یادداشت مؤلف ) : به طنبور غم دور و نزدیک راز تارش دوا رنج باریک را. ظهوری...
-
میان باریک
لغتنامه دهخدا
میان باریک . [ یام ْ ] (ص مرکب ) کمرباریک . که کمری باریک دارد. (از جانداران ). اهضم . اَقَب ّ. اَهیَف . (یادداشت مؤلف ). || (در اشیاء) که وسط آن باریک باشد. که میانه ٔ آن نسبت به دو سوی باریکتر بود. که حجم قسمت وسطای آن از قسمتهای مقدم و مؤخر کمتر...
-
باریک برگ
لغتنامه دهخدا
باریک برگ . [ ب َ ] (اِ مرکب ) بید . گونه ای از بید که در دره ٔ چالوس و ساحل رود کرج و کوه دنا در شیراز و جبال کوه گیلویه دیده شده است . (گااوبا).
-
باریک پرناک
لغتنامه دهخدا
باریک پرناک . (اِخ ) امیر عراق عرب که از مخالفین و رقبای شاه اسماعیل صفوی بود. رجوع به تاریخ ادبیات برون ج 4 ص 44 شود.
-
باریک دیدن
لغتنامه دهخدا
باریک دیدن .[ دی دَ ] (مص مرکب ) بصارت . (تاج المصادر بیهقی ).
-
باریک کردن
لغتنامه دهخدا
باریک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نرم کوفتن . نرم ساییدن : ادقاق ؛ باریک کردن آرد. دقیق کردن آرد باریک کردن آرد. (منتهی الارب ). نرم کردن . تدقیق . (دهار).
-
باریک گردانیدن
لغتنامه دهخدا
باریک گردانیدن . [ گ َ دَ ](مص مرکب ) باریک کردن . چیزی را دقیق و نرم کردن . باریک گردانیدن چیزی را؛ ادقاق . تدقیق . (منتهی الارب ).
-
باریک گرفتن
لغتنامه دهخدا
باریک گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کاری را باریک گرفتن ؛ تنگ گرفتن آن را. باریک گرفتن کار را؛ اشفاف . (منتهی الارب ).