کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارکشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارکشی
لغتنامه دهخدا
بارکشی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل بار کشیدن . مجازاً، تحمل رنج و سختی کردن . (دِمزن ) : باز نگویم که ز خامی بودبارکشی کار نظامی بود. نظامی .خشت زنی پیشه ٔ پیران بودبارکشی کار اسیران بود. نظامی . || بردن بار از جایی بجای دیگر که پیشتر نقلیه نامی...
-
جستوجو در متن
-
کامیون
لغتنامه دهخدا
کامیون . [ ی ُ] (فرانسوی ، اِ) اتومبیل بزرگ بارکشی . این لفظ فرانسوی است . (فرهنگ نظام ).
-
خرک چی
لغتنامه دهخدا
خرک چی . [ خ َ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه خری چند برای بارکشی دارد. الاغ دار. خربنده . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
هداء
لغتنامه دهخدا
هداء.[ هََ دَءْ ] (ع مص ) گوژپشت گردیدن . (منتهی الارب ). انحنا. (اقرب الموارد). || (اِمص ) خردی کوهان از بسیاری بارکشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
چارواداری
لغتنامه دهخدا
چارواداری . [ چارْ ](حامص مرکب ) چهارپاداری . مال به کرادهی . مسافربری . بارکشی . || (ص نسبی ) منسوب به چاروادار.- فحش چارواداری ؛ دشنام خیلی زشت .
-
خشت زنی
لغتنامه دهخدا
خشت زنی . [ خ ِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل خشت زن : خشت زنی پیشه ٔ پیران بودبارکشی کار اسیران بود.نظامی .
-
کرایه کشی
لغتنامه دهخدا
کرایه کشی . [ ک ِ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) شغل و پیشه ٔ کرایه کش .(ناظم الاطباء). کار کرایه کش . عمل مکاری . کراکشی . کار آنکه پول و اجرتی در ازای بارکشی ستور خود گیرد.
-
اقرم
لغتنامه دهخدا
اقرم . [ اَ رَ ] (ع ص ) گشن گرامی که نه بندند آن را و نه بار کنند بر وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چهار پای نری که از آن سواری و بارکشی نخواهند برای اضراب فحل . (از اقرب الموارد).
-
داوری
لغتنامه دهخدا
داوری . [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . در 25 هزارگزی جنوب کهنوج . سر راه مالرو انگهران به بیابان . 100 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن خرما. شغل اهالی زراعت و بارکشی و راه آن مالروست . (از فرهنگ جغ...
-
نقلیه
لغتنامه دهخدا
نقلیه . [ ن َ لی ی َ/ ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) تأنیث نقلی . مقابل عقلیه .- علوم نقلیه ؛ چون حدیث و تاریخ . مقابل علوم عقلیه . (یادداشت مؤلف ).- وسائط (وسائل ) نقلیه ؛ هرچه بدان چیزها را حمل و نقل کنند از آدمی و خر و استر و اسب و گاو و ارابه و گاری ...
-
پیرسرا
لغتنامه دهخدا
پیرسرا. [ س َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن ، واقع در 8هزارگزی خاور فومن کنار راه فرعی فومن به شفت . جلگه ، معتدل و مرطوب . دارای 330 تن سکنه . آب آن از رودخانه ، محصول آنجا برنج و ابریشم . شغل اهالی زراعت و بارکشی و زنبیل و حصیر...
-
عراده
لغتنامه دهخدا
عراده . [ ع َرْ را دَ ] (ع اِ) نوعی از آلات جنگ و قلعه گیری است و آن آلتی باشد کوچکتر از منجنیق که بدان سنگ بر سر خصم اندازند. (غیاث اللغات ). و آن را حصارگشای نیز گویند : نترسد ز عراده و منجنیق نگهبان نباید ورا جاثلیق . فردوسی .ز عراده و منجنیق و ز ...
-
کرایه
لغتنامه دهخدا
کرایه . [ ک ِ ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از کراء تازی . (از فرهنگ فارسی معین ).اجرت بار کردن اسب و شتر و غیره و اجرت نشستن در خانه و دکان مردم باشد. (از برهان ) (آنندراج ). پول و اجرتی که در ازای بارکشی ستور و نشستن در خانه و دکان و جز آن می دهند...
-
یکه
لغتنامه دهخدا
یکه . [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ / ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ /ک ِ ] (ص ، ق ) منفرد. تنها. یگانه . (یادداشت مؤلف ). فرید. (یادداشت مؤلف ). فرد. یک . (از ناظم الاطباء).- یکه شبانه روز ؛ روز و شب . (ناظم الاطباء).- یکه و تنها ؛ وحیداً فریداً. تک و تنها...