کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارود
لغتنامه دهخدا
بارود. (اِ) بارو. باروت . باروط. رجوع به هر یک از لغات در جای خود شود.
-
بارود
لغتنامه دهخدا
بارود. (اِ) حجرالسیوس است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اسیوس و برهان قاطع چ معین شود.
-
بارود
لغتنامه دهخدا
بارود. (اِخ ) ج ِ بارودة. (دزی ج 1 ص 48). رجوع به بارودة شود.
-
بارود
لغتنامه دهخدا
بارود. [ رُ ] (اِخ ) نام بلدی است در گجرات هندوستان که در 130 هزارگزی شمال شهر سورت واقع است . لنگرگاهی زیبا، آب انبارهای وسیع، بتخانه های باتکلف دارد. آثاری از زمان آل تیمور در این شهر هنوز بجای است . در تاریخ 1819م . زلزله ٔ شدیدی بعض قسمتهای این ش...
-
جستوجو در متن
-
بارو
لغتنامه دهخدا
بارو. (اِ) بارود. باروت . مخفف باروت است ودر این صورت مفرس از سریانی است . (فرهنگ نظام ) (آنندراج : باروت ). رجوع به باروت و بارود و باروط شود.
-
باروط
لغتنامه دهخدا
باروط. (اِ) باروت . بارو. بارود. رجوع به کلمات مذکور شود.
-
بارودة
لغتنامه دهخدا
بارودة.[ دَ ] (ع اِ) مفرد بارود، تفنگ . (دزی ج 1 ص 48).
-
شورج
لغتنامه دهخدا
شورج . [ ش َ رَ ] (معرب ، اِ) معرب شوره . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). معرب شوره ٔ فارسی است یعنی بارود. رجوع به شوره شود.
-
ابقر
لغتنامه دهخدا
ابقر. [ اَ ق َ ] (اِ) شوره . ربع درهم آن تا دو درهم با شکر جهت احتباس بول نافع و از خواص آن سرد کردن آب است بعمل مخصوص که آب را در ظرفی از روی توتیا کرده در آب شوره بجنبانند و ابقر جزء اعظم بارود است .
-
حراقة
لغتنامه دهخدا
حراقة. [ ح َ ق َ ] (ع مص ) حریق . آتش سوزی . سوختن : حراقه ٔ نفت ؛ نفت سوختن و نفت سوزی . حراقه ٔ بارود؛ باروت سوزی . (دُزی ). رجوع به حراقت شود.
-
سورج
لغتنامه دهخدا
سورج . [ رَ ] (اِ) نوعی از کف دریا باشد و آن در جای نزدیک بدریا که سنگ و کوه باشد بهم میرسد و مانند نمک شور میشود لیکن از نمک سفیدتر و لطیف تر است . (برهان ) (آنندراج ). ملح الدباغین ، معرب شوره که فارسی آن بارود است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
ثلج چینی
لغتنامه دهخدا
ثلج چینی . [ ث َ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا ثلج صینی رطوبتی منجمدبرفی است شبیه به نمک که از هند آرند جهت بیاض عین و ظلمت بصر و ضمادش بر بدن جهت تب دق نافع است و این اسم را بر بارود نیز استعمال می کنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). یطلق علی البارود و ع...
-
حجر آسیوس
لغتنامه دهخدا
حجر آسیوس . [ ح َ ج َ رِ س ِ ] (ع اِ) سنگ شوره . نمک چینی . بارود باروت . ثلج الصین . حسین خلف گوید، یعنی سنگ شوره چه آسیوس بیونانی شوره را گویند، و آنرا نمک چینی خوانند. (برهان قاطع). و ابن البیطار در مفردات آورده است : هوالبارود وقد ذکرته فی الباء ...
-
مورچال
لغتنامه دهخدا
مورچال . (اِ) گودالی که در محاصره ٔ قلعه در اطراف آن کنند. مورچل . (ناظم الاطباء). گودالی را گویند که به جهت گرفتن قلعه در اطراف آن کنند. (برهان ). آلنگ . مورچل . (یادداشت مؤلف ). مورچال چنان است که چون سپاهی خواهند قلعه رابگیرند نقبی کنند به جانب ق...