کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارو
لغتنامه دهخدا
بارو. (اِ) بارود. باروت . مخفف باروت است ودر این صورت مفرس از سریانی است . (فرهنگ نظام ) (آنندراج : باروت ). رجوع به باروت و بارود و باروط شود.
-
بارو
لغتنامه دهخدا
بارو. (اِ) حصار. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). دیوار و حصارو آن را باره نیز گویند و این سماع است از خدمت امیرشهاب الدین حکیم کرمانی . (شرفنامه ٔ منیری ) (شعوری ج 1 ورق 188) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ). باره . (صحاح الفرس ). باروی شهر. ربض . ...
-
بارو
لغتنامه دهخدا
بارو. (اِخ ) بازو. از امرای سلاجقه بود. رجوع به بازو شود.
-
بارو
لغتنامه دهخدا
بارو. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان یاهوکلات بخش دشت یاری شهرستان چاه بهار که در 28 هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه مال رو دشتیاری به گواتر واقع است و 2 خانوار ساکن دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
بارو
لغتنامه دهخدا
بارو. (اِخ ) دهی است از دهستان وادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 67 هزارگزی شمال باختر مشهد و 9 هزارگزی شمال خاوری رادکان در کوهستان واقع است . هوایش معتدل و دارای 53 تن سکنه میباشد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش م...
-
بارو
لغتنامه دهخدا
بارو. (از هندی ، اِ) ریگ . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
پشت بارو
لغتنامه دهخدا
پشت بارو. [ پ ُ ] (اِخ ) محله ای است در مرکز شهر اصفهان .
-
جستوجو در متن
-
بارود
لغتنامه دهخدا
بارود. (اِ) بارو. باروت . باروط. رجوع به هر یک از لغات در جای خود شود.
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (اِ) دیوار و قلعه و حصار شهر باشد. (برهان ) (دِمزن ) (ناظم الاطباء). بارو و باری حصار باشد. (رشیدی ). در آنندراج «باری » بمعنی دیوار حصار آمده است بمعنی بارو باشد. (جهانگیری ). بارو. سور و قلعه . (دِمزن ). برج و حصار که بارو نیز گویند. (شعوری ...
-
باروط
لغتنامه دهخدا
باروط. (اِ) باروت . بارو. بارود. رجوع به کلمات مذکور شود.
-
مستغلقة
لغتنامه دهخدا
مستغلقة. [ م ُ ت َ ل َ ق َ ] (ع اِ) قلعه و بارو. (ناظم الاطباء).
-
ممجان
لغتنامه دهخدا
ممجان . [ ] (اِخ ) نام اصل قصبه ٔ قم : بهرام گور... قم و رستاقهای آن را بنا نهاد و آن را ممجان نام نهاد و به مزدجان بارو کشید. (تاریخ قم ص 23).
-
بندکوه
لغتنامه دهخدا
بندکوه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) کوه مانند حصار و بارو. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : چه گوئید گفتا در این بند کوه که آورد از اندیشه ما را ستوه .نظامی .